درست بودن..
کوچکتر که بودم هر وقت از کسی شکایت می کردم و میگفتم ببین فلانی در حقم چه کرد و چه گفت و
چرا اصلا من نباید مقابله به مثل کنم و چرا نباید به رویش بیاورم و چرا
باید از من انتظار برود که سکوت کنم و از کنارش رد شوم، مادرم می گفت: تو
خوبِ خودت را باش. بدِ باقی را ول کن.
الان در اینجای زندگی، از خیلی
چیزها مطمئن نیستم و به خیلی چیزها ایمان ندارم. اما این یک قلم را به یقین
می دانم که وقتی دست دوستی به کسی دادم، به تمامی بوده. وقتی هم از کسی
بریدم که چیزی باقی نمانده بود. در تمامی بودنها، به تمامی بوده ام و هرگز
جایی و کنار دوستی و رفاقت، نصفه نیمه نبودم و همچنان نصفه نیمه بودن را
برنتابیدم. اگر کسی را دوست داشتم از ته قلبم بوده. خوشبختی دوستم را از ته
قلبم جشن گرفته ام و برای غمش با جان غمگین شده ام. خیلی هاشان حتی شاید
خبر ندارند که وقتی آن طرف از دلشکستگی و شکست و خاموشی حرف زده اند، این
طرف من چنان اندوهگین شده ام انگار که داستانشان بر سر خودم رفته. همینطور
وقتی برای مدتی طولانی نصفه نیمگی دیده ام، تاب نیاورده ام و همه چیز را رها کرده ام.
وقتی همه خوب ِخودت را کف دستت می گیری، شایسته نیست که با ول نکردن بد، تاوان بدهی.
- يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۶ ب.ظ