حیف ما نیست؟
بیشتر از چهارراههای شلوغ و رانندههای بی احتیاط، بیشتر از مرغهای آلوده
و پشههای سفیدِ بیمار، بیشتر از دستاندازهای جادههای خشکِ غربی، بیشتر
از خطر گروهکهای تروریستی گوشه و کنارِ جهان، بیشتر از غذاهای پرچرب و
خامههای شیرین، باید از آدم هایی که جایشان در زندگی من نیست دوری کنم.
بیشتر از همه این ها باید از دوست هایِ بد، بیست و چند ساله های ناامید و
عاشقِ ناامیدی دوری کنم. از آن ها که در همین جوانیِ باارزش و از هر نظر
زیبا، ناله و ناامیدی را به امید ترجیح می دهند. آن ها که انتخاب کردهاند
که غمزده باشند.
بیشتر از باز ماندنِ شیر گاز در روزهای سرد، بیشتر از
گرانیِ ناگهانی کاغذ باید از پنهان کاریها و بدجنسیها و «همه زنها عین
همند» و «همه مردها یک شکلند» و « این مملکت دیگه درست نمیشه» و «پایان خوش
مال قصههاست» که شده وردِ زبان همه دوری کنم، همه و همه، حتی اگر نزدیک
ترین ها باشند...
حیف من نیست؟ حیف ما نیست؟ من هنوز پرندههای سفیدِ
شادی را می بینم، ما هنوز به آبی شدن آسمان امید داریم، هنوز درخت می
کاریم، هنوز به شهرها میخندیم، بله، به آسمانِ آبی شده، بعد از ماه ها و
سال ها طوفان...
- سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ق.ظ