دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

زنگ ادبیات..

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۴ ق.ظ


چند پسر دبیرستانی بودیم. زنگ ادبیات برایمان معنایی نداشت، حداقل نه با آن دست های خسته ی به جان آمده از نوشتن تمام آن معنی ها و مترادف ها و آرایه ها که باید درهم و برهم جایشان میکردیم در آن صفحات کوچک. بالای شعرها، زیر آن و گاهی در فضای سفید خالی بالای صفحه!

زنگ تفریح؟ آوای نجات بود..بعدها؟ گاج سبز. کتابی که معلم های ادبیاتمان به چشم رقیب به آنها نگاه میکردن و چشم دیدنش را هم نداشتند .

سه سال با همین وضعیت سپری شد و مطمئنم همه چیز همانطور میماند اگر آن مرد مهربان و دوست داشتنی پا به مدرسه مان نمیگذاشت. انسان بزرگی بود و این را از نجابت چشم هایش به راحتی میشد خواند . گاهی شعر می گفت و اگر اصرار زیادی میکردیم چند بیتی هم برای ما میخواند.

از این گله میکرد که اشعارش به سبک شعرهای کهن است و باید از این قالب خارج شود و رنگ و بویی تازه بگیرد. رنگ و روی این زمانه را. ما اما  اعتراضی نداشتیم. تنها با سرخوشی نگاهش میکردیم و از شنیدن صدا و هنرنمایی اش با کلمات کیف میکردیم. علاقه ی من به شعرخواندن از همانجا شروع شد.

البته برای ساکت نشاندن آن همه پسر دبیرستانی، که  اصلا هم سر به راه نبودند باید ترفندهای زیرکانه تری به کار میرفت. یکی از این ترفندها تشویق ما برای شعر خواندن و درک بهتر ابیات با به کار انداختن قوه ی تخیل و ساختن داستان های من در آوردی برای هر بیت و هر غزل بود! نتایج گاهی جالب، گاهی بامزه و گاهی هم بسیار مسخره بود!

کار سختی نبود. تنها باید با نگاهی، همیشه زمینی، از خودمان میپرسیدیم داستان تولد این بیت چه میتوانسته باشد؟ اولین بیت هایی که با این هدف خوانده شد، این مرواریدهای سعدی بودند..


از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است

پیغام آشنا نفس روح پرور است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است..


حالا که چندسالی از آن روزها گذشته دقیقاً خاطرم نیست که چه داستانی برایش ساختیم. تصویر مبهمی که به یادم مانده، آمدن محبوب سعدی در پشت پرده ی آن مهمانی بوده که سعدی به جای بودن در کنار او، در آن حضور داشته...و این جوابی ست که سعدی بعدها به پیغام و اعتراض معشوقش داده..در توجیه آن جای دیگر بودن و نبودن کنار او!

گوهر بعدی این بود..

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی!


شاید در همان مهمانی، محبوب شنیده که سعدی به جای صحبت از او مشغول به چیز دیگری بوده؟ بحث های مردانه..حتی شاید تصور اینکه او از دیگری صحبت میکرده..

و بعدها با گلایه این حرف ها را به زبان آورده، که چرا و چطور حرفی جز من بر زبان داشتی

و سعدی چه داشته که بگوید، جز این مصرع بی نظیر و رندانه! همه بر سر زبانند و تو در میان جانی!

امروز که با علاقه ی شخصی و اشتیاق بیشتر غزل های سعدی را میخوانم، هرکدام را داستانی بی نظیر می یابم که از پرداخت من بی نیاز است. اما جا برای خیال پردازیهای بیشتر؟ با این ابیات ظریف؟ بیشتر از هر زمانی به چشمانم می آید..

او ما را تشویق به خاطر سپردن این کلام های هنرمندانه، این گردن آویزهای مروارید میکرد. نه برای اینکه به نمایششان بگذاریم یا اینکه روزی با آنها مشاعره کنیم..که برای آویختن شان به گردن کسی که دوستش داریم. برای آنکه در هر موقعیتی بودیم و مصداقی برای آن ابیات بوده، بتوانیم افکار شیرین تری داشته باشیم و ملایم تر و مهربان تر صحبت یا رفتار کنیم.

آنچه همیشه ورد زبانش بود و در جمع های خصوصی تر به ما توصیه میکرد..بخوانید، به یاد بسپارید و زمزمه کنید. روزی، برای آرام کردن کسی که از جان، دوستش دارید..


  • موافقین ۸ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۴ ق.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۱۰)

چه لذتی از این متن بردم منم تا دوسال پیش زبان ادبیات را فقط وقت تلف کردن می دانستم فقط که بیشتر ابیات واشعار خوندم به ادبیات علاقه پیدا کردم وهروز بیشتر از دیروز اشعار یا ابیات ویا حکایت حفظ ویا یاد می گیرم توصیه برای خواهران وبرادرانم شعر را هر گونه یاد بگیرد اما با علاقه اگر علاقه نشان بدهید شما هر روز بیشتر وبیشتر کتاب شعر می خوانید ومی خرید و می نوسید 
من به شخصه خیلی با شعر سپید نمیتونم ارتباط برقرار کنم ... شاید اگه قبلش غزل نخونده بودیم هضمش برامون راحت تر بود ؛)
+ کاملا هم با شما موافقم درباره ی این که صرفا چند کلمه نوشتن و بین سطرها اینتر زدن و فاصله گذاشتن شعر نمیسازه ... کاری که خیلی ها این روزها انجام میدن و مخلوطی از جملات بی ربط رو به نام شعر به خورد مردم میدن... نمونه این کار رو تو بازیگرای معروف هم دیدم که تو جشن امضای این کتاب های به اصطلاح شعر صف های طویلی هم ایجاد میشه ....
++ منظور من از مطرح کردن این نوشته فقط اشاره به تقارن تلخی بود که بین محتوای اون و اتفاقی که تو زندگی نویسنده ش افتاد وجود داره ، نه بیشتر ...
پاسخ:
من بیشتر از این رنجورم که "مجموعه " شعر سپید خوبی پیدا نمیشه..میشه تک و توک شعرهای خوب پیدا کرد ولی یه مجموعه خوب به سختی..

++متوجه هستم..
برای من یه جورایی اولین بار بود که مفهوم مرگ ، به معنای نبودن یک نفر ( و آثارش ) که پیشتر از این بوده جا افتاد و طبیعتا خیلی ناراحت کننده بود..چو آقای یداللهی یکجورهایی در دوران اوجشون هم قرار داشتند..
خوشبختانه تا به حال کسی از نزدیکانم که برام مهم بوده باشه فوت نکرده برای همین هنوز اون درکو از مرگ ندارم..ولی این بار کمی حس کردم..هم با این اتفاق و بعد با خوندن اون شعری  که تو کامنتتون هم گذاشتید..
اینطوری هم میشه بهش نگاه کرد ... 
اما من از این زاویه دیدمش که در نهایت مرگ عاشق و معشوق رو به هم میرسونه ... نه اینکه دلتنگی عاشقِ مرده برای معشوقِ زنده باعث بشه مرگش رو بخواد... به نظرم اینجا به مرگ بعنوان یه واقعه ی ناگزیر نگاه شده ... میشه اینطوری تبدیلش کرد به نثر : تنها در این صورت از مرگت ناراحت نمیشوم که خودم قبلا از دنیا رفته باشم و پس از مدت ها مرگ ما را به هم پیوند دهد .
+ اگه اشتباه نکنم این شعر تو مجموعه شعرای سپید ایشون چاپ شده بود .
پاسخ:
نمیدونم..من فکر میکنم اگه شما این اثرو از یک نفر دیگه میخوندید به سادگی ازش رد میشدید..هیچ معنایی نداره و هیچ رنگ شاعرانه ای

+منظورتون اینه صرفاً چاپ شدن یک سری جمله باعث تبدیل شنشون به شعر میشه ؟
من هیچکدوم از فاکتورهای شعر رو در این اثر نمیبینم..
واقعا درست میگید ... افشین یداللهی بیش از یک ترانه سرا بود ...آخرین شعری که دکتر یداللهی به مناسبت درگذشت علی معلم تو اینستاگرام منتشر کرد رو خوندید؟ واقعا دردناکه وقتی فکر میکنم دقیقا دو روز بعد از اینکه از مرگ ناگهانی علی معلم ابراز تاسف میکنه خودش هم ...
کپشن اون پست اینه :
هر سال
یک بار
از لحظه‌ی مرگم
بی‌تفاوت گذشته‌ام
بی‌آنکه
بفهمم یک روز
در چنین لحظه‌ای
خواهم مُرد



■ بعضی مرگ ها غیرمنتظره است
با اینکه #مرگ ، غیرمنتظره نیست

■ هنوز چند روز به پایان سال ۱۳۹۵ مانده،
این سال پر مسافر، #کبیسه هم هست...

■ یاد جناب #علی_معلم عزیز هم گرامی...

#افشین_یداللهى
#afshinyadollahi
۲۳ اسفند ۱۳۹۵

+ متاسفانه چند روز پیش همسرشون هم که بعد از تصادف تو کما بود فوت کرد ... وجالب (و تلخ )اینجاست که قبلا یه شعری از ایشون خونده بودم که انگار دقیقا همین واقعه رو پیش بینی میکنه .... شعری که متوجه شدم روی آگهی ترحیم همسرش چاپ شده :
...از مرگت ناراحت نمی شوم
اگر قرار باشد پیش من
که پیش از تو رفتم 
بیایی ...
پاسخ:
این شعر عالیه..

هر سال
یک بار
از لحظه‌ی مرگم
بی‌تفاوت گذشته‌ام
بی‌آنکه
بفهمم یک روز
در چنین لحظه‌ای
خواهم مُرد

ولی جملاتی که گفتید در 
آگهی ترحیم همسرشون چاپ شده اصلا شعر نیست..حتی کلماتی نیست که یک انسان به زبان بیاره..چه برسه به یک عاشق که محبوبش رو دوست داره..اون بیشتر به زندگی کردن و خواست محبوبش فکر میکنه نه خودخواهی خودش..
 

سلام

یه زمانی تدریس میکردم ولی نخواستم ادامه بدم. شرایطش دلخواهم نبود. اول اینکه ادبیات برا اکثر دانشجوها سوپاپ اطمینان مشروط نشدن بود. می دونستم شهریه اغلبشون رو خونواده ها تامین میکردن. دو راهی بدی بود. اعتقاد و عقلم می گفت تو حق معلمی رو به جا آوردی و نمره آوردن وظیفه اوناست ولی دلم دل رحم بود و میگفت نذار بیفتن، هدف تو آموزشه و حتی یه غزل بفهمن یعنی خیلی. از طرف دیگه من کارمند یه سازمان دیگه هم بودم و از انصاف نبود دو شغله باشم و یکی دنبال کار. البته یه موضوع مهم تر هم بود. حین تدریس فهمیدم بی سوادم و عاقبت فهمیدم حضورم تو تدریس موثر نیست...

منظورم از بچه ها، خواهرزاده ها و برادرزاده ها هستن. بعد دانشگاه سیستمی که اعتقاد داشتم رو اونا پیاده کردم. الان که رسیدن به دوره راهنمایی خوب می نویسن. موضوعی رو مشخص میکنم مثلا پاییز و میگم ببینین می تونین از مطالبی که تو علوم و تاریخ و قران و ادبیات خوندین به این موضوع ربط بدین. جالبه که تبدیل انرژی میشه یه بند انشای پاییز. بعد نقش کلمات رو تو انشا بررسی می کنیم. اینکه بعد از نقطه "و" نمیذارن و همینجوری ادامه بدین. من عاشق تدریس این مدلیم ولی تو دانشگاه نشد متاسفانه.

و اما آسیب پذیری:

این موضوع تجربه شخصی خودم بود. ادبیات دنیای خیلی شیرینیه اما متاسفانه خوب ها رو خوبتر و بدها رو بدتراز اصلشون نشون میده. ما فطرتا جذب خوبها میشیم و اونایی که خوب حرف میزنن غافل از اینکه تو دنیای واقعی الزاما همه چی خوب نیست. آدمی که عشق رو با حافظ و سعدی می شناسه حتی توهین معشوق رو ناز تلقی می کنه. تو همین مثال کوچیک شما ببینین اگه این رابطه منجر به ازدواج شه آخرش یا بن بسته یا طلاق عاطفی یا احساس سرخوردگی یه طرف و عموما یه زندگی بی تعادل ولی مولوی میگه عشق کور نیست. عشق امتحان میده و امتحان میگیره و مکمله و ...

سرتون رو به درد آوردم. شرمنده... 

پاسخ:

میفهمم..درس ادبیات برای رشته های شبیه ما در دانشگاه یه جور زنگ تفریحه و جدی گرفته نمیشه..و معمولا برای بالا رفتن معدل برداشته میشه..و خب قطعا این حس خوبی به مدرس نمیده..

در مورد آسیب پذیری من هم مثل شما فکر میکنم..اتفاقا یه یادداشت در مورد شعر مریض یا ادبیات دیوانه پرور ما هم نوشته بودم ولی چون احساس کردم سواد کافی ندارم در این مورد و برداشت هام ممکنه اشتباه باشه منتشرش نکردم..مسائلی که گفتید رو من بیشتر در شعرهای وحشی بافقی دیدم..در کلام باقی شاعران هم البته هست..
من هم اون استیصال و بیچارگی و درماندگی و ذلتی که در بعضی از این شعرها وجود داره دوست ندارم..قرار نیست به هر قیمتی دوست داشته باشیم و با هر جفایی بسازیم..شخصیت آدمی از هرچیز بالاتره و چه کسی که بی دلیل جفا میکنه و چه اون کسی که تحمل میکنه و فکر میکنه ساختن با این ها عشقه ، شخصیت شکل یافته و مستحکمی نداره..و این ذلت به هیچ وجه و به هیچ دلیلی دوست داشتنی نیست.

خواهش میکنم این چه حرفیه..خوشاینده خوندن تک تک کلمات نظراتتون :)
ممنون که وقت گذاشتید و کامل توضیح دادید..

سلام :)
چه پست خوبی ، انتخاب واژه ها و جملاتتون به دلم نشست ...
اون قسمت چپوندن معانی و نکات و ... تو صفحات کتاب ادبیات خیلی نوستالژیک بود :)
یادمه اکثر بچه ها از شعرای حفظی بدشون میومد و موقع امتحان شفاهی عزا میگرفتن ... وقت امتحان کتبی هم که درو دیوارو میز پر میشد از غزلیات سعدی و حافظ و بهار و شهریار ... ولی من اصلا نمیتونستم درکشون کنم چون از 6 ماهگی که زبون باز کردم عاشق گوش دادن و حفظ کردن شعرای طولانی بودم ... هنوزم وقتی یه آهنگ رو برای اولین بار گوش میکنم غرق میشم تو ترانه ش ... گاهی که ترانه های پیچیده و طولانی پیدا میکنم میذارم که کاملا تو ذهنم بشینه تا بعدها زمزمه ش کنم ... هر چند حالا که موسیقی مون یه جورایی تو قحطی ترانه ی ناب داره دست و پا میزنه و متاسفانه یکی از بهترین ترانه سراهای کشورمون رو هم به تازگی از دست دادیم که باورش هنوزم سخنه ، بیشتر دنبال خواننده هایی میگردم که اشعار مولانا رو اجرا کردن و سعی میکنم بیشتر به اونها گوش کنم تا یه جورایی موسیقی شنیدنم رو تبدیل به یه فعالیت ادبی کنم ...
پاسخ:
سلام :)
 تعریف کردن شما هم برای من خوشاینده ، ممنونم  :)

کار درستی هم نبود وادار کردن بچه ها به حفظ کردن شعرها..فایده ای هم نداشت..
هرچند معمولا اونقدر ریتمیک و خوش آهنگ بودن که حفظ کردنشون خیلی هم سخت نبود

باور کنید خبر درگذشت دکتر یداللهی رو که شنیدم شما اولین نفری بودید که به ذهنم اومد
من از مرگ سلبریتی ها ناراحت نمیشم ولی دکتر بیشتر از این ها بود..تصویری که من ازش داشتم یه انسان خوب بود و اینکه دیگه نیست ناراحتم کرد..

کار خوبی میکنید..وضعیت موسیقی تلفیقی و سنتی مون بد نیست چون سلیقه ی خوبی در انتخاب شعرها دارن..حالا چه اشعار کلاسیک چه ترانه های تازه
ولی وضعیت موسیقی پاپ افتضاحه..جز تک و توک ترانه های متوسط محسن شیرالی و روزبه بمانی مابقی فاجعه اند..

سلام

من اساتید خوبی داشتم ولی. هر چند از همون ابتدائی شعر رو بهتر از نثر می فهمیدم. الان که فکر میکنم می بینم نعمتی خدادادی بوده. یادمه حتی تو اتوبوسی که سرویس مدرسه مون بود و همه بچه های شهرک توش، یه گروه 5 نفره لژ نشین بودیم که همصدا میخوندیم "دشمن دانا که غم جان بود/ بهتر از آن دوست که نادان بود" یا "نگه کرد رنجیده در من فقیه/ نگه کردن عاقل اندر سفیه/ من از بی نوایی نیم روی زرد/ غم بینوایان رخم زرد کرد... دوره دانشگاه هر وقت معنی بیتی رو از استاد می پرسیدم میگفتن دوباره بخون و این خوندن بعضا هفت بار تکرار می شد و در نهایت می فهمیدم. آقای دکتر معتقد بود اصل درست خوندنه. با خوندن درست می فهمی شاعر چی میخواد بگه. اگه معنی رو نمی فهمی مشکل لغات نداری. حتما طرز خوندنت غلطه. خدا حفظشون کنه.

احساساتیم کردین. البته الان اجازه نمیدم بچه ها فقط تو دنیای یه شاعر زندگی کنن. در کنار بوستان و غزلیات باید و باید مثنوی خونده شه و کلیله دمنه. بچه هایی که فقط حافظ و سعدی میخونن آسیب پذیر ترن. دنیای واقعی تو مرزبان نامه هست و ...

پاسخ:
سلام
توصیه استادتون خیلی به جاست..درست خوندن..و با حوصله و دقت و تمرکز خوندن خیلی مهمه..و اینکه زمان بدیم تا برامون جا بیفته..خیلی وقت ها موقع خوندن غزلیات حافظ مقصود شاعر از یک بیت یا غزل رو نمیفهمم ولی یه مدت نسبتا طولانی که میگذره خیلی برام روشن تر میشه..گاهی حتی یک جرقه ست..

منظورتون از بچه ها شاگرداتون هستن ؟ یعنی تدریس میکنید ؟
میشه مقصودتون از آسیب پذیرتر رو واضح تر بیان کنید ؟ فکر میکنم متوجهم چی میگید اما دوست دارم مطمئن شم..

ولی من از دورانی که بخوانیم بود بعد ادبیات فارسی شد همیشه به محض خریدن شروع به خواندنش میکردم مثل کتابایی که منتظر چاپشون باشی خیلی مشتاق بودم اینکه قسمتی از کتابی رو بخونم و مشتاق تر بشم برای خوندن ادامه اش مثل سووشون ...خب میتونه قسمت اعظم اش به خاطر کتابخونه خونمون هم باشه و پدر که من رو با ادبیات آشنا کرد اما منم همیشه به این فکر میکردم چرا دبیرهامون به خصوص ادبیات ما رو کمی به خوندن مولانا ، جلال آل احمد ...تشویق هم نمیکنه حتی نمیگه فیلم گاو چقدر فوق العاده اس یا حتما شازده کوچولو رو بخونیم ،خیلی خوبه که این شانس رو از اون دوره داشتی ،و من هم خوشحالم که حداقل دوره دانشجوییم این شانس رو دارم که تدریس فقط اجبار نباشه برای اساتیدم ...
پاسخ:
خانواده هم خیلی تاثیرگذاره..خوشحالم براتون :)
همه متن یه طرف، خط آخر یه طرف..
همیشه فکر میکنم چرا هیچ معلم ادبیاتی بهمون نگفت حداقل یکی از اون رمانای توی تاریخ ادبیاتو بخونید. داستایفسکی، بزرگ علوی ، فرقی نمی کنه. چرا هیچ وقت یه بیت شعرو هم با لذت نخوندیم اون روزا. اون روزا ادبیات واسم ازاردهنده ترین درس ممکن بود. الان جز لذت بخش ترین قسمتای زندگیمه. نمی فهمم چطور ممکنه معلمایی که خودشون ادبیات به این جذابی رو خوندن، انقدر نسبت بهش بی مهری کنن.. 
پاسخ:
برای منم عجیبه که در تمام طول تحصیلم حتی یک معلم ( و حتی الان ، اساتید دانشگاه ) حتی یه کتاب یا فیلم رو به عنوان تجربه های خوبی که داشتن سر کلاس پیشنهاد ندادن.. و همونطور که شما گفتید به خاطر نمیارم هیچ معلمی ما رو به خوندن کتابی تشویق کرده باشه..
شاید به خاطر این باشه که معلمی تو ایران یک شغله فقط..و افراد تنها از سر اجبار بهش روی میارن..
چه لذتی بردم از خوندن این پست.
شعر خوندن منم از جایی شروع شد که معلم ادبیات راهنمایی‌مون بخشی از زمان زنگ ادبیات رو گذاشته بود برای شعر خوندن. خواسته بود یه دفتر داشته باشیم برای نوشتن شعرهایی که دوست داشتیم و بعد سر کلاس بخونیمشون. چه کار بزرگی کرد...
پاسخ:
واقعا یه آدم چقدر میتونه  روی زندگی آدم تاثیرگذار باشه نه ؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی