آن وقت هر پنج حسم را برای همیشه به کار می انداختم
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ
مدتی طول کشید تا خوابم برد . فکر میکردم که عمرم به هدر رفته است .کاش میتوانستم اسفنجی بردارم و همه آن چیزهایی که خوانده و دیده و شنیده بودم بشویم و خود را پاک کنم ، سپس به مکتب زوربا در آیم و شروع به آموختن الفبای بزرگ و راستین بکنم .
در آن صورت راهی که در پیش میگرفتم چقدر فرق داشت ! آن وقت هر پنج حسم را و تمامی جسمم را به کار می انداختم تا لذت ببرند و چیز بفهمند . دویدن می آموختم و کشتی گرفتن و شنا کردن و اسب سواری و پارو زنی و اتومبیل رانی و تیراندازی..
روحم را از جسم سرشار میکردم و جسمم را از روح می انباشتم و آخر این دو دشمن دیرینه را در وجود خود به آشتی وا میداشتم..
زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی
- دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ