دریا
از بچگی بهترین لحظاتم تو دریا گذشته..هنوز حس خوب اون روزها باهامه.. روزهایی که صبح زود قبل از طلوع آفتاب از خونه حرکت میکردیم و هنوز چند دقیقه نگذشته صدای تکراری نشدنی دریا رو میشنیدیم و خودمون یکدفعه مینداختیم تو آب که زودتر سردیش برامون عادی بشه و اونقدر شنا میکردیم تا رمقی برامون نمونه و نور آفتاب غیرقابل تحمل شه و صبحونه ی بعدش که روی ماسه ها با اشتهای 4 بار روزای عادی غذا میخوردیم..بعد خونه و حمام و یه خواب راحت..باخستگی که بی اندازه دلچسب بود..
این روزا دیگه کسی حوصله ی صبح زود دریا رفتن نداره..حداقل
برای شنا..دیگه ساحل بکری نیست که دور از سر و صدا بتونی در آرامش از دریا لذت
ببری.. ترجیح میدم روزهایی که دریا توفانی و مواج برای شنا کردن برم..میشه کمی
جلوتر رفت ، به افق نگاه کرد و آدمای دیگه و سر و صداهاشون نادیده گرفت..
دریا تقریبا تنها جایی که میتونم توش به هیچ چیزی فکر
نکنم..سرمو رو به آسمون بگیرم ، به ابرها خیره بشم و غرق لذت..امروز وقت شنا
ابرهای کومولوس بالای سرم بودند..وقت غروب آفتاب ، یک طرفشون که رو به خورشید بود
طلایی شده بود و طرف دیگه و زیرشون که دور از نور بود خاکستری و سیاه..رنگ آمیزی
بی نظیر طبیعت..فقط کافی بود سرتو بالا بگیری
بعضی وقت ها هم باید کنار ساحل قدم زد..صحنه های رشک برانگیزی در نزدیکی های دریا و بخش های کم عمق تر وجود داره..پدرهایی که دارن با دختربچه های 4-5 سالشون بازی میکنند..به نظرم خیلی شیرین و دوست داشتنیه..باید تجربه ی فوق العاده ای باشه..
گاهی هم زوج هایی که جای خلوت تری پیدا کردند و
روی سنگ بزرگی ، بفل هم نشستند..تصویر قشنگیه..سعی میکنم نزدیک نشم و خلوتشونو بهم نزنم..گاهی خلوت کنار دریا تنها چیزیه که آدمها بهش نیاز دارند..
- دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۶ ب.ظ