جزء از کل
رفته بودم کتابخونه . طبق معمول کتابایی که میخواستمو نتونستم پیدا کنم..از پشت میز بلند شدم و رفتم پشت پیشخوان کتابدار ..در مورد سیستم خرید کتاب ، بودجه و نحوه ی انتخابشون پرسیدم...گفت خیلی ساده بگم برات..هیچ سیستمی وجود نداره..هر سال خودشون یه سری کتاب برامون میفرستند..که خیلی هاشون هم تکراری اند..خیلی بخوان لطف کنند یه لیست محدود بهمون بدن و بگن انتخاب کنید..پرسیدم بقیه کتابخونه های عمومی هم همینطوریند ؟ خندید و گفت آره ، تازه اینجا کتابخونه ی نمونه ی کشوریه..
نمیدونم چرا هنوز از این چیزها تعجب میکنم..انگار بیست سال و خرده ای اینجا زندگی نکردم...
آدم خوبی بود..گفت لیست کتابایی که به نظرت به درد کتابخونه میخورند بنویس..گاهی آدمایی پیدا میشن که دوست دارند کمکی به اینجا بکنند..ما هم میتونیم این لیستارو بهشون بدیم..میگفت اگه قراره کاری هم انجام بشه باید خودمون، حداقل بخشی از مردم ، انجامش بدیم..به هیچ کس و هیچ جای دیگه ای هم امیدی نیست..با هم بودن شاید یعنی همین ، بدون توجه به این که چه اتفاقاتی میفته کنار هم ایستادن..قدم برداشتن ، هرچند کوتاه و ناچیز..
- جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ