دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

کتاب هفته (20) - تنفس در هوای تازه

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ب.ظ


من جورج اورول را با دو کتاب زیبای قلعه حیوانات و 1984می شناختم او در این کتاب ها مدل حکومتی آرمانی که در نیمه نخست سده بیستم بسیار محبوب بود را به چالش کشید.

در واقع هر دو کتاب مزرعه حیوانات و هزار و نهصد و هشتاد چهار دارای یک محتوا در نقد مدل حکومت کمونیستی می باشند و تنها فرم دو کتاب متفاوت بوده است.

اما کتاب «تنفس در هوای تازه» اثر دیگر این نویسنده بنام انگلیسی که دو سال قبل به فارسی برگردانده شده است، هفتمین رمانِ اورول هست که با عنوان «Coming Up for Air»  در سال ۱۹۳۹ و در حین جنگ جهانی دوم منتشر شد. این رمان حال و هوای انگلستان پیش و پس از جنگ را با هم مقایسه می‌کند. راوی این داستان مخاطب را به سال‌ها قبل می‌برد تا از آرزوهای بر بادرفته‌ای سخن بگوید که جنگ جهانی در از بین رفتن آن‌ها بی‌تاثیر نبوده است.

در این رمان، جورج اورول به ستایش دنیای قدیم و زمانی که هنوز طبیعت و طراوت زندگی جای خود را با جنگلی از ساختمانهای بلند و هواپیماها و اتومبیل ها عوض نکرده و انسان گرفتار این جنگل دود و آهن نشده بود، می پردازد. راوی داستان می خواهد پس از همه ی دغدغه های مادی و حتی گرفتاری های زندگی کادربندی شده خانوادگی به خاطرات دوران کودکی اش پناه ببرد اما وقتی به زادگاهش باز می گردد متوجه می شود آن دنیای بکر چنان دستخوش تغییر شده که نه تنها خودش در میان ساکنین امروزش بیگانه است؛ بلکه همه چیزآنجا برای او هم ناآشناست!

تمام نشانه های دوران قدیم از بین رفته، جویبارها و برکه ها خشک شده و تبدیل به چاله های زباله شده اند:

«برای ساعت ها در ذهنم در دنیایی که درآنجا نبود قدم می زدم. من قدم هایم را می شمردم؛ من به پایین پیاده رو می رفتم و فکر می کردم بله اینجا باید فلانجا باشد و یا اینجا از مزرعه فلانی شروع می شود. آن پمپ بنزین در واقع یک درخت چنار است. من باور نمی کنم هیچکسی که در اینجا به دنیا آمده باشد باور کند که این خیابانها در بیست سال پیش همگی مزرعه بوده اند. گویی همه روستاهای این منطقه با یک نوع فوران آتشفشانی نابود شده بود.»

مخاطب در سراسر این کتاب با احساس نوستالژیک نویسنده همراه می‌شود و به همراه او به میان خاطرات و تجربه های گذشته می‌رود.

«من مطمئنم که حالا آب تایمز همچون گذشته نیست. رنگش بطور کامل فرق کرده است. من آب تایمز را به یاد می آورم که سبز و زلال بود و شما می توانستید ته آن و ماهی هایی را که درونش شنا می کردند ببینید. حالا شما تا سه اینچی درون آب را نمی توانید ببینید. تمامش به رنگ قهوه ای و کثیف است با قشری از روغن که از قایق های موتوری بیرون می آید و تمام روی آب را پوشانده؛ دیگر به زباله ها و کاغذپاره هایی که روی آب شناورند اشاره ای نمی کنم.»


همه جورج اورول را به عنوان یک منتقد سیاسی و اجتماعی می شناسند که اوج داستانهای انتقادی اش همان مزرعه حیوانات است، اما در این کتاب، اورول بر علیه پیشرفت و تکنولوژی و مرگ ارزش های انسانی می نویسد و انسان وازده امروزی را به آرامش نوستالژیکی دعوت می کند که پیش از ظهور تجدد و فرهنگ مصرفی وجود داشته، او در این رمان برای از بین رفتن همه ی آنچه در طبیعت و زندگی انسان دیروز وجود داشت اظهار تاسف می کند و برای آینده چنین دنیایی ابراز نگرانی می کند.

علاوه بر مزرعه حیوانات و 1984، کتاب های آس و پاس در پاریس و لندن، روزهای برمه، جاده ای به سمت اسکله ویگن و دختر کشیش از دیگر آثار این نویسنده شهیر انگلیسی هست که در سن 46 سالگی به دلیل بیماری ریوی درگذشت..


+نوشته های بالا رو از اینجا گرفتم..کتاب جالبی بود ، شاید یک انگلیسی  یا حداقل انسانی که جنگ های جهانی اول و دوم و زمان پیش از انقلاب صنعتی تجربه مرده همذات پنداری خیلی بیشتری با این کتاب بکنه اما بخش های زیادی از کتاب با وضعیت فعلی ما هم خوانی داره..

نویسنده در قسمت های مختلفی در کتاب با شور و شوق از خاطرات ماهیگیری دوران کودکی ش صحبت میکنه اما زمانی که در بزرگسالی برای یادآوری اون تجربه ها اقدام میکنه با آلودگی رودخانه ها و مرگ ماهی ها مواجه میشه ...اتفاقی که در رودخانه های شمال و دریای خزر هم متاسفانه رخ داده.

بخش زیادی از کتاب هم به توصیف بردگی نوین انسان ها میپردازه که بسیار غم انگیزه و گویا غیرقابل اجتناب..


+تنفس در هوای تازه | جورج اورول



قسمتی از کتاب :


به ما القا کرد تا تصور کنیم خانه ای از آن خود و یا قطعه زمینی در این کشور داریم که به خود ما تعلق دارد ، اما در واقع بدبختهایی همچون ما در "هسپریدز" یا همه ی جاهایی شبیه آن، تا ابد به برده های قربانی "کروم" تبدیل شدیم. و آدم های بی مصرفی که جسارت کشتن این مرغ تخم طلا را ندارند!

در واقع ما نه تنها صاحب خانه های خود نیستیم بلکه در حال دادن قسط های طولانی ای هستیم و همیشه دلواپس این هستیم که نکند حادثه ای باعث شود تا نتوانیم آخرین قسط این خانه را بپردازیم. ما را به طور کامل خریده اند و ما هرچه بیشتر پول می دهیم خودمان را بیشتر می فروشیم.

هریک از آن بیچارگان که تا حد مرگ عرق می ریزند برای همین خانه های حقیری که نه جلویش منظره ای است و نه زنگ ورودیش سالم است دو برابر ارزشش پول می دهد و در آخر در جنگ هم همان چاپلوس بدبخت باید مملکتش را از شر بلشویسم برهاند.



  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی