بعضیوقتها شگفتانگیزترین چیزها را میتوان در عادیترین لحظات دید. بعضیوقتها حتما نباید با تصویری از کرهی زمین از روی سطح مریخ یا منظرهی خیرهکنندهای از طبیعت روستایی توریستی در شمالیترین نقطهی کشور نروژ روبهرو شویم تا شگفتزده شویم. بعضیوقتها تصویر سادهای از پوست خشنِ یک درخت معمولی که در خیابان محل زندگیمان هم نمونهاش یافت میشود یا نمایی از آب باقی ماندهی باران بر روی آسفالت که هر روز صبح آن را با بیاعتنایی لگد میکنیم میتوانند به تصاویر تاملبرانگیزی تبدیل شوند و کاری کنند تا ما این لحظات به ظاهر تکراری را از زاویهی دیگری نگاه کنیم و قبل از اینکه دوباره فراموش کنیم، به یاد بیاوریم که هر چیزی که دنیای اطراف ما را تشکیل میدهد به هیچوجه تکراری و پیش پاافتاده نیست، بلکه نحوهی نگاه کردن ما به آنها اهمیت دارد. انیمیشن «لاکپشت قرمز» مثل یکی از همین نقاشیها و تصاویر به ظاهر عادی است؛ اثری هنری که در عین معمولیبودن، آنقدر جادویی و مبهوتکننده است که تماشاگر را دربارهی روزمرهترین اتفاقات و لحظات و تصاویر و مفاهیم زندگیاش به فکر فرو میبرد.
چیدن تصاویری معمولی در کنار هم برای قرار دادن تماشاگر در خلسهای فکری ..
شاید در تئوری با اتفاقات عجیب و غریبی طرف نباشیم، اما فیلم موفق
میشود با سکوتش که فقط هر از گاهی با صدای امواج دریا و دویدن خرچنگها روی
شن و جیغ و فریاد مرغهای دریایی شکسته میشود، قد یک عالم حرف بزند. شاید
با چشم متوجه نشوی، اما جایی در عمق وجود و ناخودآگاهت میتوانی نحوهی
تشریح شدن کالبد زندگی توسط تیغ این فیلم و درد سوزناک حاصل از کشیدن آن
روی پوست نرمش را احساس کنی. چون آن مرد فقط یک مرد نیست و آن جزیره فقط یک
جزیره نیست.
آن مرد خود تو هستی و آن جزیره، زندگیای که همزمان ترسناک است و زیبا. فراریدهنده است و آرامشبخش..
- ۵ نظر
- ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۲