دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Being There» ثبت شده است


"بودن" روایتگر زندگی مرد چهل ساله‌ای‌ به نام "چنس" است که اندکی از لحاظ ذهنی با دیگران متفاوت است. چنسی؛ به نظر خانواده ای ندارد و از کودکی در خانه‌ی پیرمرد ثروت‌مندی بزرگ شده و چیزی از دنیای خارج نمی‌داند. کار او در این خانه رسیدگی به درختان و گل ها، باغبانی و تماشای تلویزیون است. ماجرای کتاب از آن‌جایی آغاز می‌شود که با مرگِ پیرمرد، چنس مجبور می‌شود باغ و خانه امن‌اش را رها کند و بیرون بیاید...

چنسی پیش از این هیچگاه از خانه بیرون نرفته است. او چیزی نخوانده و چیزی ننوشته است و در واقع هیچگاه نتوانسته این توانایی‌ها را به دست بیاورد. هرآنچه که او از دنیا میداند همانی ست که در باغ آموخته و تنها پل ارتباطی او با دنیا هم، تلویزیون است. چنس مشتاقانه و با وسواس عجیبی تمام برنامه‌های تلویزیون را دنبال می‌کند و همین مسئله بعدها در مواجهه‌اش با دنیای بیرون و آدم‌های جدید، به‌کمک‌اش می‌آید.

تا جایی که چنسِ بی‌سواد و شاید کم‌توان ذهنی، فقط با چیزهایی که از تلویزیون و البته باغش یاد گرفته است، در عرض چهار روز سرمایه‌دار، مشاور رییس‌جمهور ایالات متحده و سخنرانی ماهر می‌شود، که مردی محبوب میان زن ها و سیاست مداری مقبول جامعه است!

چنس دو بعد تقریبا متضاد دارد. آرامش و راحتی عمیقی که انگار از باغش گرفته...و یک شکل از مسخ بودن که حاصل تماشای بی پایان تلویزیون است. چنس با تعویض ِتصاویر عوض می‌شود، رنگ می‌گیرد، رنگ می‌بازد و هر آن در سحر جعبه ی جادویی گم می‌شود.

چنس ازدنیای درخت‌ها، باغ‌ها و گیاهان آموخته است و تجربیاتش از طبیعت به همان اندازه که ساده است عمیق به نظر می‌آید. او باغش را خوب دریافته و انگار همین درک کوچک اما ژرف برای زندگی کافی ست.  چنس دایره واژگانی و چارچوب ِفکری ِمحدودی دارد اما شیوه‌ی پاسخگویی‌اش به پرسش‌هایی که در پیرامونش و از سوی قدرت‌های بزرگ، مردم ِعادی و خبرنگاران طرح می‌شود او را مردی پخته و پیچیده معرفی می‌کند.

چنس پرتاب می‌شود به دنیای بازی‌های سیاسی و اقتصادی بزرگ، الگوی جامعه‌ی کمال‌گرا می‌شود و حتی برای گفتگو به تلویزیون دعوت می‌شود..آن‌جایی که همیشه دنیا را با آن شناخته است.

یکی از مهم ترین تاکیدهای نویسنده در این داستان بی‌هویت بودن ِچنس است. او نام ِخانوادگی ندارد. بیمه نیست و در هیچ اداره و بانکی کد شناسایی ندارد. او انگار اصلا وجود ندارد.

"بودن" به چه طعنه می‌زند؟ به نسل امروز؟ به نسلی که از نخستین روزهای تولد در مقابل ِپرقدرت‌ترین رسانه دنیا رشد و نمو می‌کند؟ نسلی که از تلویزیون هویت می‌یابد و سرانجام، بی‌هویت و یا با یک هویت ِساختگی در جهان رها می‌شود.


+بودن | یرژی کاشینسکی | مهسا ملک مرزبان | ۱۳۶ص


Related image


«تا زمانی که کتاب را زمین نگذاشته‌اید، درنمی‌یابید تصویرمان در آینه‌ی کاشینسکی چقدر تکان‌دهنده است... این کتاب هم‌چون یک اثر هنری جاودان خواهد ماند.»  (جان برکهام)


بخش هایی از کتاب:


چنسی رو به دوربین ها نشسته بود، دوربین هایی که با لنزهای بی احساس و بزرگشان که به لوله تفنگ می مانست او را هدف گرفته بودند و او تنها تصویری بود که میلیون ها آدم واقعی می دیدند. آنها هرگز خود واقعی او را نمی شناختند چون تلویزیون نمی توانست افکارش را نشان بدهد. برای او هم بیننده ها فقط انعکاس افکارش بودند که به صورت تصویر دیده می شدند. او هم هیچوقت نمی فهمید که آنها چقدر واقعی اند، چون آنها را به عمرش ندیده بود و از افکارشان خبر نداشت.

چنسی به خودش آمد. حس کرد ریشه ی افکارش به یکباره از داخل خاک مرطوب کنده شده و با فشار به سمت فضایی غریب رانده شد. به فرش چشم دوخت. بالاخره گفت “رشد گیاهان باغ فصل خاصی دارد. بهار و تابستان هست، اما پاییز و زمستان هم از راه می رسد. بعد دوباره بهار و تابستان می شود. تا زمانی که ریشه ها خشک نشدند، همه چیز درست است و ختم به خیر می شود.” نگاهش را از زمین کند. راند به او نگاه کرد و به تائید سری تکان داد. انگار رئیس جمهور هم خوشش آمده بود.


توی باغ، هر چیزی رشد می کند… اما قبل از آن پژمرده و خشک می شوند، درخت ها باید برگ هایشان را از دست بدهند تا برگ های جدید دربیاورند و ضخیم تر، قوی تر و بلندتر شوند. برخی درخت ها می میرند و نهال های جدید جایشان را می گیرند. باغ به مراقبت زیادی نیاز دارد. اگر باغتان را دوست دارید نباید از کار کردن در آن دست بکشید، کمی صبر کنید. فصلش که برسد حتما شکوفه ها سر می زنند.


هیچکس از آدم رو به موت خوشش نمی آید چون کمتر کسی درباره مرگ میداند. بهمین خاطر از تو و تعادل بی نظیرت خوشم می آید. بین ترس و امید در نوسان نیستی، واقعاً آدم آرامی هستی.. نه..نگو که نیستی. من کلی عمر کرده ام،  کلی متزلزل شدم، آدم های کوچکی دور و برم بودند که یادشان رفته بود ما برهنه به دنیا می آییم و برهنه از دنیا میرویم و هیچ حسابداری نمیتواند زندگی را آنطور که ما دوست داریم حساب و کتاب کند.


Being There" a classic, satiric comedy. Near perfect"


http://s8.picofile.com/file/8322415776/photo_2018_03_25_22_07_17.jpg


چقدر انسان تنهاست...مثل پر کاه در هوای طوفانی...


http://s8.picofile.com/file/8322227542/1980_Being_there_Bienvenido_Mr_Chance_ing_03.jpg


نوشتن از بعضی فیلمها اصلا آسون نیست و نیاز به زمان بیشتری داره..."بودن" این کمدی سیاه درخشان برای من چنین حکمی داره...تلفیق سینما و فلسفه اغلب نتیجه خوشایندی نداره اما این فیلم برای من سراسر لذت بود...حتما در طول ده سال آینده سه بار دیگه هم تماشاش میکنم و سراغ کتاب یرژی کاشینسکی هم خواهم رفت...شاید اون موقع بتونم راجع بهش صحبت کنم.