کافکا با لحنی گلهآمیز گفت: «شما شوخی میکنید. ولی من جدی گفتم. خوشبختی
با تملک به دست نمیآید. خوشبختی به دید شخص بستگی دارد. منظورم اینست که
آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمیبیند! هیاهوی زندگیاش صدای موریانه
مرگ را که وجودش را میجود، میپوشاند. خیال میکنیم ایستادهایم، حال آنکه
در حال سقوطیم. اینست که حال کسی را پرسیدن، یعنی به صراحت به او اهانت
کردن.
مثل اینست که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرمهای وجود مبارکتان
چطور است؟ یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال
پوسیدگی مبارکتان چطور است؟ خوب، چه میگوئید؟»
بیاختیار گفتم: «چندشآور است.»
کافکا
گفت: «میبینید؟» و چانهاش را به حدی بالا گرفت که رگهای کشیده گردنش
نمایان شد. «حال کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید میکند. و
من که بیمارم، بیدفاعتر از دیگران رودررویش ایستادهام.»
+گفتگو با کافکا | گوستاو یانوش | فرامز بهزاد
- ۱ نظر
- ۱۴ تیر ۹۷ ، ۲۲:۲۹