دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چنین گفت زرتشت» ثبت شده است


از من بسیار می‌پرسند که کدام کتابِ نیچه را اوّل بخوانیم؟ و با کدام ترجمه بخوانیم؟ و چگونه بخوانیم؟ و آیا بهتر نیست پیش از کتاب‌هایِ نیچه، کتابی درباره‌یِ او بخوانیم؟
ببینید دوستان، خواندنِ کتاب‌هایِ نیچه، در اصل، ترتیبِ خاصی ندارد. هر کتابی از نیچه را که به دست بگیرید، بدونِ خواندنِ کتاب‌هایِ دیگرش، چندان چیزی از آن درنخواهید یافت. آثارِ نیچه به فهمِ همدیگر کمک می‌کنند. امّا ناگزیر باید نیچه‌خوانی را از یک کتاب آغاز کرد. آن کتاب باید کتابی از نیچه باشد، نه کتابی که درباره‌اش نوشته‌اند.

من خواندنِ «چنین گفت زرتشت» را در آغازِ این راه سفارش می‌کنم. این کتاب، شاهکارِ نیچه است و چنان که خودش می‌گوید «کتابی برایِ همه‌کس و هیچ‌کس» به شمار می‌آید. نیمه‌یِ اوّلِ این سخن یعنی که همه به این کتاب روی می‌آورند و بیش از کتاب‌هایِ دیگرِ نیچه با آن احساسِ نزدیکی می‌کنند، چون روایت‌گونه و شاعرانه است. البته نیچه در همه‌یِ آثارش از زبانِ رسمی و سنگینِ اهلِ فلسفه کناره می‌گیرد و به‌قولِ خودش «رقص با قلم» را برمی‌گزیند، امّا قلمِ او در چنین گفت زرتشت چنان به رقص درمی‌آید که همانندش را در هیچ کتابِ فلسفی و ادبیِ دیگری نمی‌توان یافت، مگر در شعرهایِ بزرگانِ پارسی‌گویِ خودمان. بنابراین کتابی که واژه‌ها و مفهوم‌هایش دست در دستِ همدیگر داده و به رقص و آواز برخاسته‌اند و نوایِ موسیقی‌اش گوشِ جان را می‌نوازد، هر کسی را از دور به سویِ خود می‌کشانَد.

امّا نیمه‌یَ دوّمِ سخن «کتابی برایِ هیچ‌کس» بدین معناست که اگرچه جاذبه‌یِ این کتاب همه‌کس را به خود فرامی‌خوانَد، لیکن هیچ‌کس به ژرفنایِ آن راه نتواند یافت. در لایه‌هایِ زیرینِ چنین گفت زرتشت، غرّشِ تندرها و طنینِ پتک‌ها و چکاچاکِ شمشیرها، خوانندگانی را به صدایِ نرمِ سرود و ترانه و به هوایِ عیش و عشرت جلو آمده‌اند، فراری می‌دهد. اهلِ ناز و نوازش، تابِ آن‌همه آتش و یخ و اشک و خون و آذرخش را ندارند. و من به هزار دلیل، چنین گفت زرتشت را بهترین آغاز برایِ نیچه‌خوانی می‌دانم.


و امّا ترجمه. بارها گفته‌ام که بهترین ترجمه‌یِ فارسیِ «چنین گفت زرتشت» را «داریوشِ آشوری» رقم زده است. حقّی که این استادِ زبان‌شناس و مترجمِ زبردست به گردنِ ایرانیانِ اهلِ اندیشه دارد و سهمی که او در برکشیدنِ بینشِ ایرانی با ترجمه‌هایِ بی‌همتایش از نیچه دارد، بسی بیش از آن است که در توصیف بگنجد. نیچه را باید با ترجمه‌هایِ داریوشِ آشوری خواند و بس. «چنین گفت زرتشت» و «غروبِ بُت‌ها» و «تبارشناسیِ اخلاق» و «فراسویِ نیک و بد» را آشوری به زبانِ فارسی برگردانده که سه کتابِ نخست را نشرِ آگه به چاپ رسانده و چهارمین یعنی فراسویِ نیک و بد از سویِ انتشاراتِ خوارزمی منتشر شده است.

بی‌پرده بگویم: به‌جز این چهار کتاب، هیچکدام از کتاب‌هایِ نیچه حتا ترجمه‌یِ متوسطی نیز ندارند و باز هم به مددِ فهمی که ترجمه‌هایِ چهارگانه‌یِ آشوری از نیچه در ما به بار می‌آورند، می‌توان کلامِ نیمه‌جانِ نیچه را که از میانِ ترجمه‌هایِ خفقان‌آورِ دیگر به سختی نَفَس می‌کشد، دریافت. پس نخست این چهار کتابی را بخوانید که آشوری ترجمه کرده است و اوّل از همه «چنین گفت زرتشت» را. «فراسویِ نیک و بد» بهتر است چهارمین کتابی باشد که از نیچه می‌خوانید، چون از جهاتی فلسفی‌ترین و سنگین‌ترین کتابِ نیچه است و حتماً پیش از آن می‌باید با فلسفه‌یِ نیچه در کتاب‌هایِ دیگرش اندکی آشنا شده باشید. پس از این چهار کتاب، هر کدام از کتاب‌هایِ دیگرِ نیچه را که خواستید بخوانید چون ترجمه‌هایشان چندان تفاوتی با هم ندارند و ضمناً درکی که آن چهار کتابِ آغازین به شما داده‌اند، راه را بر شما گشوده‌اند.

امّا چگونه خواندن، اهمیّتِ بسیار دارد! نیچه از سرسری‌خوان‌ها بیزار است. برایِ درکِ نیچه، کتاب‌هایش را می‌باید با دقّت و تمرکز و شور و اشتیاق خواند؛ به ویژه شاهکارش را. چنین گفت زرتشت در برابرِ انسان راهی می‌گسترانَد که باید آهسته و پیوسته رفت. این کتابی نیست که مثلِ قصه بخوانیم و یک‌شبه تمام کنیم. هر برگ و هر جستار از این کتاب را باید بارها خواند و در آن درنگ کرد و اندیشید. اگر حس و حال نداریم، نباید خودمان را وادار به خواندن کنیم. اصلاً نباید به فکرِ تمام کردنِ چنین گفت زرتشت باشیم، چون این کتاب پایانی ندارد، و پایان‌اش یک خواننده‌یِ راستین را به آغازِ کتاب می‌کشانَد. این کتابی نیست که تنها یکبار خوانده و پرونده‌اش بسته شود. من خود بیش از بیست بار این کتاب را خوانده و هزاران بار هم به‌طورِ پراکنده به آن روی کرده‌ام. امّا نخستین بار باید این کتاب را از آغاز تا به پایان خواند و از پراکنده‌خوانی پرهیخت. این کتاب همیشه باید آغوش‌اش به رویِ ما گشوده باشد.


+حامدِ حجت‌خواه


دشمن چو بدی کرد ، نیکی نکنید . زیرا با اینکار او احساس خواری میکند و شما را نرسد که کسی را خوار شمرید . خشمی دروغین بروز دهید . چون شما را نفرین کرد ، دوست ندارم دعا کنید . شما نیز نفرین گویید .

اما اگر ستمی بزرگ بر شما روا دارند ، مقابله به مثل کنید و آن را به پنج بیداد کوچک فرو کاهید ، زیرا هیچ صحنه ای زشت تر از آن نیست که به ستم تن دهی..


+چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری


دلداده حقیقت ، حقیقت را به خاطر هماهنگی ِ آن با امیال ِ خویش نمیخواهد ، بلکه حقیقت را تنها به خاطر حقیقت بودن دوست میدارد ، حتی اگر مخالف باور و عقیده اش باشد .

پس هرگاه اندیشه ای متعارض با مبادی اش به ذهن او خطور کرد ، باید آنجا باز ایستد و هرگز در پذیرش آن دو دل نباشد . مبادا حایلی باشد میان اندیشه خود و آنچه که با آن در تعارض است و هر اندیشه وری که به این توصیه عمل نکند به نخستین مرتبت فرزانگی نایل نخواهد آمد .


   " تو باید هر روز یک بار با خویشتن ِ خویش به جنگ برخیزی و در این کار نباید برای شکست

    و پیروزی اهمیتی قایل شوی . چرا که آن به حقیقت مربوط میشود نه به تو .. "


+چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری



من نیکی را جز اینگونه نمیخواهم..اینها را همه به خواست ِ خدایی یا به حکم قانونی یا ضرورتی انسانی نمیخواهم . نمیخواهم رهنمایی را که مرا به دنیاهای برتر و بهشت جاودانه رهنمون شود .

بگو : تنها به فضیلت زمینی عشق میورزم . زیرا از اندک حکمتی برخوردار است ...


چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری


کسی را دوست میدارم که برای آموختن زندگی میکند .

و آموختن را برای زنده ماندن و انسان ِ برتر شدن میخواهد و او اینگونه خواهان فروگراییدن خویش است..


چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری


از شما میخواهم که به اخلاص وفای خود در حق زمین پایبند باشید و باور ندارید کسانی که با شما سخن از آرزوهای فرازمینی دارند. آنان - دانسته یا ندانسته - شما را به دردی بی درمان گرفتار میسازند و برایتان زهری میپاشند. آنان زندگی را خوار میدارند . دلی زهرآگین دارند و در وادی مرگند و زمین از دست آنان به ستوه آمده ، پس باید که در آن زوال را پذیرا شوند .روزگاری انکار خدا ، بدترین انکار و گناه بود ، اما خدا مرد و در پی آن منکران نیز فنا شدند و اینک انکار زمین گناهی بس عظیم است  .
در گذشته روان ، به چشم خواری به تن مینگریست و هیچ شکوه و شرفی برتر از این خوار داشتن نبود .روان تن را را ضعیف و رنجور و گرسنه میخواست و میپنداشت با اینکار میتواند از شر تن و زمینی که در آن است رهایی یابد . اما شگفتا ! که خود این روان به ناتوانی و زشتی و گرسنگی سخت دچار بود و میپنداشت که برترین لذت او در سختی و رنجوری اش نهفته است .

چنین گفت زرتشت  / فردریش نیچه / مسعود انصاری