- ۲ نظر
- ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۴۳
-پاتریشیا: فاکنر رمان نویسیه که من دوسش دارم..«نخلهای وحشی» رو خوندی؟
+میشل: نه...
-پاتریشیا: گوش کن، جمله آخرش خیلی قشنگه..."بین غم و هیچ من غم را انتخاب میکنم". تو کدوم رو انتخاب میکنی میشل؟
+میشل:
انتخاب غم احمقانه اس. من "هیچ" رو انتخاب میکنم. نه اینکه "هیچ" بهتر
باشه، اما انتخاب غم یه جور سازشه. یا همه چی یا هیچ چی..!
Millions ofbooks written on every conceivable subject
by all these great minds, and in the end none of them knows anything more
about the big questions of life than l do.
Jesus, l read Socrates.
This guy used to knock off little Greek boys. What the hell's he got to teach me?
And Nietzsche, with his theory of eternal recurrence.
He said that the life we live we're gonna live over and over again
the exact same way for eternity.
Great. That means l'll have to sit through|the ''lce Capades'' again. lt's not worth it.
And Freud, another great pessimist.
l was in analysis for years.|Nothing happened.
My poor analyst got so frustrated,|the guy finally put in a salad bar.
Look at all these people jogging,
trying to stave off|the inevitable decay of the body.
Boy, it's so sad what people go through
with their stationary bike|and their exercise.
Look at this one. Poor thing.|She has to tote all that fat around.
She should pull it on a dolly.
Maybe the poets are right. Maybe love is the only answer.
میلیونها کتاب درباره تمام موضوعات ممکن ،به وسیله این همه متفکر تواتمند نوشته شده ،که در آخر هیچ کدومشون در مورد سوالات بزرگ زندگی .چیزی بیشتر از من نمیدونن
.خدایا ، سقراط رو خوندم
یوناییها کشته مرده این یارو هستن ولی چه چیز به درد بخوری یادم داد ؟
.و نیچه، با اون تئوری بازگشت ابدیاش
،اون گفته، بعد از اینکه یه بار زندگی کردیم و مردیم .برمیگردیم و دوباره و دوباره زندگی میکنیم
.دقیقاً مثل جاودانگی
عالیه. این یعنی باید دوباره .نمایش کسلکننده زندگی رو تماشا کنم. ارزششو نداره
.و فروید، یک آدم شدیداً بدبین
.سالها رفتم روانکاوی، ولی هیچ اتفاقی نیفتاد
!روانکاو بیچارهام روانپریش شد آخرش هم رفت توی یه سالاد فروشی
،اه، این همه آدم دونده رو ببین
.دارن از زوال اجتنابناپذیر بدنشون فرار میکنن
پسر، کاری که مردم با دوچرخه ثابت و تمرین و ورزش انجام میدن خیلی ناراحتکننده است
.این یکی رو نگاه کن. بدبخت بیچاره .هرچی چربی بوده دور خودش جمع کرده
!باید با یه صندلی چرخ دار اینور و اونور بره
..شاید حق با شاعران باشه .شاید عشق تنها جوابه
Hannah and Her Sisters 1986
1. «امتیاز نهایی» همانند آهنگی است که اندک اندک بر حجم صدایش افزوده می شود و در نهایت به آوایی کر کننده تبدیل می گردد. فیلمی واقع گرایانه درباره زندگی، عشق، خیانت، دروغ و دست آخر رستگاری از میان این همه گنداب تنها به بهای شانس.
مچ پوینت ِ زندگی از دیدگاه آلن، عاقبت در زمین بازنده بد شانس مسابقه می افتد و مگر واقعیت همیشه این نبوده ؟ «امتیاز نهایی» اثری جالب در توصیف بی رحمی زندگی است.
2.فیلمی به شدت عبوس و جدی که کمتر نشانی از وودی آلن طناز دارد .داستانی که بارها گفته شده اینبار در اتمسفر دلگیر لندن به استادانه ترین شکل بازگو می شود.بعید است گفتار نخستین فیلم بر توپ تنیسی که پس از برخورد به تور معلق در هوا می ماند از یاد هر بیننده ای برود .
3.باید توجه داشت که از دیدگاه آلن چیزی به نام عدالت وجود ندارد . عدالت تنها یک آرزوی بشری است. شانس الزاما آنگونه رقم نمی زند که عدالت برقرار شود . پس ممکن است مجرمی به مدد شانس از معرکه جان سالم به در ببرد و خون بی گناهی پایمال شود.
فیلم پر است از لحظاتی که به شانس متکی اند. آشنایی کریس با کلوئی، دیدار کریس با نولا در نمایشگاه و حتی بارداری نولا و کلوئی همه و همه لحظاتی از زندگی کریس است که شانس در آن دخیل است. اما آلن در این میان تنها بر روی حادثه حلقه زوم می کند.چرا؟ شاید مقصود "وود" تمرکز بر روی دقایقی از زندگی است که از چشم ما به دور است. تمام اتفاقات مذکور، زندگی کریس را دگرگون می کند. اما چون در مقابل چشمانمان است، تاثیرش مخفی می ماند. حال آنکه ما تمام بار شانس را بر دوش سکانس بازی حلقه بر لبه نرده می گذاریم ، به آن سبب که نمود شانس در آنجاست. جایی که کریس قادر به دیدنش نیست.
این دیدگاه می تواند جهان را برای فرد بسیار هراسناک سازد . هزاران هزار اتفاق است که همچون سقوط حلقه به دور از چشم ما هر روزه رخ می دهد که هر کدام می تواند سرنوشتی را تغییر دهد.
تصور کنید که شما در ایستگاه متروای ایستاده اید. مردی از مقابلتان می گذرد و شما از او می پرسید:«ببخشید،ساعت چنده؟» مرد نگاهی به ساعتش می اندازد و پاسخ می دهد:«هفت و نیم» این مکالمه(هرچند کوتاه) مانع از رسیدن او به قطار ساعت 5/7 می شود. پس ناچار با قطار ساعت 8 رهسپار می شود . این قطار در سانحه ای واژگون می گردد. مردی به خاطر پاسخ به سوال شما کشته می شود .
«می دونی ، من اهمیت نمی دم که موفق باشه، فقط
امیدوارم که خوش شانس باشه.» (دیالوگ تام درباره فرزند کریس و کلوئی).
آدمی که میگه «من ترجیح میدم خوش شانس باشم تا اینکه خوب باشم» بطور واقعی زندگی رو فهمیده. مردم از روبرو شدن با این موضوع که بخش بزرگی از زندگی وابسته به شانس هست وحشت دارن.آخه این ترسناکه که فکر کنی خیلی از چیزها غیر قابل کنترلند.
توی بازی (تنیس) لحظاتی هست که توپ میخوره به بالای تور و تو کسری از ثانیه میتونه به جلو یا به عقب بیوفته. با کمی خوش شانسی توپ میره جلو و شما برنده میشین
و یا این اتفاق نمیوفته و می بازین..