در سالهای دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام، آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای خودم گوش میدادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است.
+هوشنگ گلشیری
- ۱ نظر
- ۰۵ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۶
در سالهای دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام، آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای خودم گوش میدادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است.
+هوشنگ گلشیری
فخرالنساء خندید و گفت:
– تو خیلی عقبی، شازده. پس کی میخواهی شروع کنی، هان ؟ اینها که نشد کار،خودت را داری فریب میدهی. باید کاری بکنی که
کار باشد،کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند. تفنگ را بردار و برو
کنار نردههای باغ و یکی را که از آن طرف رد میشود نشانه بگیر و بزن. بعد
هم بایست و جان کندنش را نگاه کن. اما اگر از کسی بدت آمد،اگر دیدی طرف
دارد یک بیت شعر غلط میخواند و یا بینیاش را میگیرد و یا حتی پایش را
گذاشته است روی سکوی خانهی تو تا بند کفشش را ببندد، ماذون نیستی سرش را
نشانه بگیری.انتخاب طرف هرچه بیدلیلتر باشد بهتر است.
کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه میگردد هم قاتل است هم دروغگو ، تازه دروغگویی که میخواهد سر خودش را کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمیخواهد. باید سر طرف،سینهی طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی. همین. از اجداد والاتبار یاد بگیر.وقتی شکار پیدا نمیکردند آدم میزدند. بچهها را حتی. میایستادند و نگاه میکردند. به دست و پاهایش که جمع میشد و تکان میخورد و به آن چشمها که خیره به آدم نگاه میکرد..
+شازده احتجاب | هوشنگ گلشیری
خوب، گاهی آدم می خواند، رمانی نیمه تمام دارد، می رود خانه چای دم می کند، سیگاری زیر لب می گذارد، تکیه به بالشی می دهد و نرم نرم می خواند. خوب، بدک نیست. برای خودش عالمی دارد، اما بدبختی این است که هر شب نمی شود این کار را کرد. آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره اش می کند. اما کو تا یکی این طور و آنهمه اخت پیدا بشود؟!
خواهید گفت، پیدا می شوند. بله، می دانم. من هم داشتم، یکی دوتا. آنقدر با هم اُخت بودیم که اگر یکی نمی آمد، سروقت به پاتوقمان نمی رسید دلشوره میگرفتیم. خوب، معلوم است، یکی زن می گیرد، یکی سفر می رود، یکی می رود مذهبی می شود، یکی هم غیبش می زند، خودکشی می کند، دست آخر وقتی خوب زیر و بالای کار را می بینی، متوجه می شوی که آدم ها بیشترشان، نمی توانند تا آخر خط تاب بیاورند..
+ بره گم شده راعی | هوشنگ گلشیری