این شب که دلم میخواست بی هیچ ماجرایی بگذرد به نحو عجیبی بر من سنگینی
میکند. زمان میگذرد و این روزی که دلم میخواست از مدتها پیش به پایان رسیده
باشد کمکم به آخر میرسد. آدمهایی هستند که همه امیدشان، همه عشقشان و
آخرین رمقشان به این روز بسته بوده. کسانی هستند که دارند میمیرند و کسان
دیگری که برایشان مهلتی به پایان میرسد و آرزو میکنند که ای کاش فردا هرگز
نیاید. کسان دیگری هستند که فردا برایشان پشیمانی همراه میآورد. کسان دیگری
هستند که خسته اند و این شب هیچ نمیتواند آن قدر دراز باشد تا خستگی را از
تنشان در بیاورد.
و من، منی که امروزم را هدر داده ام به چه حقی میتوانم فردا را بخواهم؟
مون بزرگ | آلن فورنیه | مهدی سحابی | 296 ص
- ۴ نظر
- ۱۲ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۵