عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
چون کنی در پیچ و تاب عشق سیر
از وجودت دور سازد یاد غیر
عشق چون در سینه ات ماوی کند
عقل را سر گشته و رسوا کند
می شوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
زنده دلها می شوند از عشق مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی عشق کی پیدا بود
{ مولانا }
- ۱ نظر
- ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۴