دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسئله شر» ثبت شده است


البته میفهمم چه قیامتی برپا میشود ، وقتی هرچه در آسمان و زمین است در سرود و ستایشی واحد گره میخورد و هرچه زندگی میکند و زندگی کرده است به صدای بلند فریاد میزند  : " پروردگارا ! تو عادلی ، چون راه هایت آشکار شده است "
 وقتی آن مادر ، آن دیوی را که فرزندش را طعمه سگان ساخت ، در آغوش میگیرد و هر سه با چشمان اشکبار بانگ بر می آورند " پروردگارا ، تو عادلی !  "آنگاه ، البته آدمی به تاج معرفت دست می یابد و همه چیز روشن میشود . اما چیزی که آزارم میدهد اینست که نمیتوانم این هماهنگی را بپذیرم و تا در این دنیا هستم شتاب میورزم تا وسع خودم را بسنجم .
 ببین ، آلیوشا ، شاید به واقع اتفاق بیفتد که اگر تا آن لحظه زنده باشم ، تا از خاک لحد دوباره بر خیزم که آن را ببینم ، من هم شاید با نگاه کردن به آن مادر که شکنجه گر کودکش را در آغوش میگیرد ، همراه دیگران بانگ می آورم : " پروردگارا ، تو عادلی ! " اما در آن وقت نمیخواهم بانگ در آورم . هنوز تا مهلت باقیست شتاب میورزم تا خودم را در امان بدارم و از هماهنگی والاتر به طور کلی چشم بپوشم . به اشک های آن کودک شکنجه دیده نمی ارزد ، همان کودکی که با مشت کوچکش بر سینه اش کوبید و توی آن مستراح بوگندو ، با اشک های تلافی نشده در درگاه " خداوند عزیز و مهربان " نیایش کرد !
 نه نمی ارزد ، چون آن اشک ها تلافی نشد . باید آن اشک ها تلافی شود و الا هماهنگی نمیتواند در کار باشد . اما چگونه ؟ چگونه میخواهیم آن اشک ها را تلافی کنیم ؟ آیا امکان دارد ؟ با گرفتن انتقام آن اشک ها ؟ اما مرا به انتقام آن اشک ها چه کار ؟ مرا به دوزخی برای ظالمان چه کار ؟ دوزخ چه خاصیتی میتواند داشته باشد ، چون آن کودکان شکنجه شان را دیده اند ؟

+برادران کارامازوف - داستایوسکی


گوش کن ! موضوع بچه ها را پیش کشیدم تا قضیه را روشن تر سازم . از دیگر اشک های آدمیان که زمین را از پوسته تا مرکز خیس کرده چیزی نمیگویم . از عمد خودم موضوع را تنگ گرفته ام . من ساسی بیش نیستم و با تمام فروتنی تشخیص میدهم که نمیتوانم دریابم چرا دنیا ، به شکلی که هست ترتیب یافته است . به گمانم ، خود آدم ها سزاوار سرزنشند . بهست به آنان دادند ، آزادی خواستند و آتش را از آسمان ربودند ، هرچند میدانستند که ناشاد میشوند ، پس نیازی به دلسوزی بر آنان نیست . با فهم اقلیدسی رقت بار و خاکی ام ، اول و آخر دانسته هایم این است که رنج وجود دارد و هچکس مقصر نیست.

+داستایوسکی | برادران کارامازوف

این دخترک بینوای پنج ساله را پدر و مادر بافرهنگش به انواع و اقسام شکنجه میکنند . کتکش میزنند ، شلاقش میزنند ، بی هیچ دلیلی آنقدر تیپایش میزنند که بدنش کبود میشود . بعد دست به ستمگری های ظریف میزنند ، در سرما و یخبندان در مستراح حبسش میکنند و چون تقاضا نمیکرده که شب ها از آنجا بیرونش بیاورند ( گویی کودک پنج ساله را که مثل فرشته ها به خوابی آرام میرود ، میشود یادش داد بیدار شود و تقاضایی بکند ) به صورتش مدفوع می پاشند و وادارش میکنند از آن بخورد و مادرش ، آری مادرش ، بوده که این کار را میکرده .  و این مادر را باش که با صدای ناله های بچه ی بی زبان محبوس در مستراح در گوشش میتوانسته بخوابد ! میتوانی سر در بیاوری که چرا باید موجودی کوچک ، که حتی نمیتواند دریابد چه بلایی بر سرش آورده اند ، در آن جای کثیف و توی تاریکی و سرما با مشت کوچکش بر سینه ی دردمندش بکوبد و اشک های حلیم و بی کینه اش را نثار خداوند عزیز و مهربان ! بکند تا در امانش بدارد ؟ دوست و برادرم ، مرید پارسا و فروتنم ، آیا میتوانی این ننگ را دریابی ؟ شنیده ام که بدون آن ، آدمی بر روی زمین وجود نمیداشت ، چون نمیتوانست به خیر و شر آگاه شود .
 چرا باید به این خیر و شر دیوصفت ، که این همه گران تمام میشود ، آگاه شود ؟ آخر عالمی از معرفت به نیایش آن کودک به درگاه "خداوند عزیز و مهربان ! " نمی ارزد . از رنج بزرگسالان چیزی نمیگویم ، آنان سیب را خورده اند ، لعنت بر آنان ، مرده شورشان را ببرند ! اما این خردسالان..  

+ برادران کارامازوف - داستایوسکی