دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مارگوت بیکل» ثبت شده است


ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی میرود
و گفتن که

"سگ من نبود"


ساده است ستایش گلی

چیدنش و از یاد بردن
که گلدان را آب باید داد


ساده است بهره جویی از انسانی

دوست داشتنش،
بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن

و گفتن که

" دیگر نمیشناسمش"


ساده است لغزشهای خود را شناختن

با دیگران زیستن
به حساب ایشان
و گفتن که

"من این چنینم"


ساده است که چگونه میزی

باری زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم..


 { مارگوت بیگل }



چون دوستت میدارم
مجبور نیستی آنگونه که روز آشنایی مان بودی باقی بمانی.
چون دوستت میدارم
مجبور نیستی خود را محدود کنی
به تصویری که از تو زنده مانده در من.

چون دوستت میدارم
می توانی در خودت ببالی
چیزهای جدیدی کشف کنی در وجودت
می توانی دگرگون شده، بشکفی و تازه شوی..

چون دوستت میدارم
می توانی آنچه هستی باقی بمانی
و آنچه نیستی شوی...

{ مارگوت بیکل }


http://bayanbox.ir/view/1401798179487116023/f23b736ca0d03885048fd4aa9a616487.jpg



پیش از آن که واپسین نفس را برآرم
پیش از آن که پرده فرو افتد ،

پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم...برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم..

در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع ، در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند ، کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند،
تا دریابم ،

شگفتی کنم

بازشناسم ، که ام..که می توانم باشم ؟
که می خواهم باشم ، تا روزها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد و لحظه ها گرانبار شود
هنگامی که می خندم ، هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم ،در سفرم به سوی تو
به سوی خود ، به سوی خدا ، که راهی ست ناشناخته
پُر خار ، ناهموار، راهی که، باری

در آن گام می گذارم ، که در آن گام نهاده ام و سر ِ بازگشت ندارم
بی آن که دیده باشم شکوفایی ِ گل ها را
بی آن که شنیده باشم خروش رودها را
بی آن که به شگفت درآیم از زیبایی ِ حیات...


اکنون مرگ می تواند فراز آید
اکنون می توانم به راه افتم
اکنون می توانم بگویم که زندگی کرده ام ...


{ مارگوت بیکل }