شرزین: آه، شیخ ریشِ ریا درآمده. روزگاری سخن از خرد گفتم، دندانم
شکستید، و امروز در پی لقمهای قلم میتراشم، میشکنید. چه بنایی میخواستم
برآورم در این ویرانه، و چنان کردید که بر پای خویش ایستادن نتوانم، و هر
دم در ظلماتِ خندقی یا چاهی فرو میافتم؛ و از درد، اندیشه فراموش کردهام.
دندانم کندند تا نگویم، و چشمم تا نبینم، اما پا را وانهادهاند که ترک وطن کنم. یعنی که در این شهر جای خرد نیست.
+طومار شیخ شرزین | بهرام بیضایی
- ۶ نظر
- ۱۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۵۷