امشب باید از ماریو بارگاس یوسا تشکر کنم، به خاطر هدیهای که به من داد. به خاطر یکی از زندگیهای بیکم و کاستی که به من بخشید. خواندن "دختری از پرو" هیچچیز از تجربه یک زندگیِ کامل "دیگر" کم نداشت.
شروع کردن با یک هیجان کودکانه و شوق نوجوانانه...تا رسیدن به شیفتگی جوانی، سرسپردگی میانسالی و البته که، عشق ِ بخشنده پیرانهسری.
چشیدن (تقریبا) تمام احساسات در طول هم. تجربه دوست داشتن و دوست داشته نشدن تا مورد خیانت قرار گرفتن و بازی داده شدن توسط یک چریک ِ جذاب ِ سنگدل. حرص خوردن و زجر کشیدن و کلافگی بیامان. احساس شادی و سرمستی و خوشبختی کردن تا اندوهی طولانی و یک سرخوردگی و حسرت تمام نشدنی.
نویسنده برای بار هزارم به من ثابت کرد که "پرداخت همهچیز است"....که مهم نیست ایده اصلی چقدر دستخورده یا پیشپا افتادهست...اگر بلد باشی یک داستان را چطور روایت کنی، نتیجه نهایی (فارغ از ایده اصلی) یک اثر بسیار خوب خواهد بود.
کاش همهی آنها که قصد دارند عاشقانه یا ناعاشقانهای بنویسند این کتاب را میخواندند و یاد میگرفتند که چطور میتوان چنین داستانی را گفت و حتی یکبار هم به دام ابتذال نیفتاد.
تنها حسرت من هنگام خواندن، آن پرانتزهای بسته با سه نقطه در میانشان (....) بود که به وقت داغ شدن داستان پدیدار میشد و جای متن اصلی را میگرفت. سانسوری که تنها نمایشگر حماقت سیستم حاکم در قبول بخش طبیعیای از زندگی بشر است. حماقتی طولانی و البته تمامنشدنی.
اما باید بگویم که ترجمه "خجسته کیهان" خیلی خوب است. و این شکل از امانتداری نصفهنیمه هم کار بدی نیست...که حداقل بدانی چیزی آن وسط جا افتاده است.
من در این هفته، در لیما، پاریس، توکیو و مادرید بودم. من در این هفته، صاحب دو زندگی بودم.
ممنون آقای یوسا.
- ۵ نظر
- ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۱