دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خودآگاهی» ثبت شده است


به نظر من ستایش شدن، بعضی از آدم‌ها رو نابود می‌کنه. چون تعریفی که با هدف ایجاد حس خوب و تشویق برای بهتر شدن انجام شده تبدیل می‌شه به اسباب غرور و خودبزرگ بینی اون آدم و به این شکل از واقعیت‌ها فاصله می‌گیره.
چنین انسانی با مورد ستایش قرارگرفتن چنان خودش رو بالاتر از محیطی که در اون قرار داره می‌بینه که کم کم قدرت تحمل شرایط موجود و اطرافیان فعلی رو از دست میده. دوست داره از این نقطه و آدم‌ها رها بشه و به سطحی بالاتر بره.

اما برای رفتن به سطح بالاتر حداقل به دو چیز نیازه: یک. پتانسیل ذاتی. و دو: تلاش کافی. از اونجایی که هر ستایشی آمیخته با کمی اغراقه (خواسته یا ناخواسته) فرد در تخمین پتانسیل ذاتی خودش دچار اشتباه می‌شه.
از طرفی فردی با چنین ویژگی‌هایی احتمالا در تلاش کردن هم به اندازه کافی قصور خواهد کرد.
در نهایت با انسان ستایش زده ای مواجهه میشیم که بودن در این سطح رو شایسته خودش نمی‌دونه و از رسیدن به سطح بعدی هم عاجزه. برزخ میان‌ردگی.



اگر حوصله داشتید مدتی رفتار خودتان را تماشا کنید، بعد برگردید و به هرکدام از این سوالات که دوست داشتید جواب دهید.


1.چه زمانی تصمیم می‌گیرید از خواندن یک متن (نوشته بلند) دست بکشید؟ با اسکرول کردن و دیدن طول نوشته؟ با خواندن کلمه یا کلمات اول، یا با خواندن پاراگراف نخست؟ (می‌توانید ویژگی خاص مشترکی بین "مقدمه" این در میانه رهاشدگان پیدا کنید؟)

یا نه...وقتی از خواندن دست می‌کشید که تصور می‌کنید به ایده اصلی نوشته پی بردید و نویسنده در حال گفتن حرفی تکراری‌ست؟ از کجا مطمئن می‌شوید یا حدس می‌زنید در ادامه اتفاقی نخواهد افتاد؟


2.به نظر خودتان معمولا فرصت کافی و منصفانه را به نویسنده می‌دهید؟ یا این دست کشیدن را ناشی از تنبلی و بی‌حوصلگی شخص خودتان می‌بینید؟


3.چه اندازه خود نویسنده یا منتشر کننده در تصمیم تان برای ادامه دادن به خواندن (علی رغم بلندبالا بودن نوشته یا ملالت اولیه) تاثیرگذار است؟ 



درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخم‌های جفا

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی
اگر مقیم بدندی چو صخره صما

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی
اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود
ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر
خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا


{ مولوی }



بچه‌ها نیاز به توجه دارند. اگه این نیاز در حالت عادی برطرف نشه شروع به انجام دادن کار‌ها غیرعادی میکنند. مثلا غذاشون رو پخش میکنند یا اسباب بازی‌شون رو سمت مهمون‌ها پرتاب میکنند. حالا توجه همه رو جلب کردند، هرچند شکلی از توجه منفی. اما برای اون‌ها تفاوتی نمی‌کنه، یعنی صرف دیده شدن کافیه. برای همین میگن وقتی کار به ظاهر زشتی از کودکتون دیدید خیلی هم روش تمرکز نکنید. چون ممکنه با شدت بیشتری مرتکبش بشه.

ما بزرگ می‌شیم و همچنان نیازمند دیده شدن هستیم. بعضی‌ها با تکیه به
 پارامترهای ظاهری اینکار رو اینجام میدن و بعضی ها با تمرکز بر درون. پارامترهای ظاهری شامل اندام بدن: که با ورزش یا جراحی تغییر میکنه و صورت، که با عمل‌های زیبایی و آرایش آراسته میشه. پوشیدن لباس‌های مارک، خرید وسایل لاکچری و مدل موهای عجیب و غریب از راه‌های معمول دیگه ست.


تمرکز بر درون،‌ ضمن اینکه بازتاب بیرونی اش هم حفظ بشه راهکارهای دیگه ای داره. به طور کلی پرداختن به علم، فلسفه و هنر [تمامی هنرها شامل: موسیقی، رقص، نقاشی، مجسمه سازی، معماری، ادبیات، نویسندگی، تئاتر و سینما] میتونه راهی برای جلب کردن توجه دیگران باشه.

تصور میشه حساب نوابغ و شاهکارهاشون از بقیه مردم، که تقریبا تمام عمر تلاش مذبوحانه و نسبتا ناموفقی برای دیده شدن میکنند، جداست. اما فرضیه ای وجود داره که حتی خلق شاهکارهای بزرگ هم شکل پیچیده از آیین جفت گیریه!

به هرشکل، در حالیکه پرداختن به علم، فلسفه و هنر شکل بالغانه ای از جلب توجه تصور میشه، راهکارهای بیرونی با تکیه بر پارامترهای ظاهری توسط همین گروه کاری سطحی و بی ارزش قلمداد میشن. اما به نظر میرسه نفس عمل شبیه به همه و به یک اندازه فاقد وجاهت.


یاوه گویی راه دیگه ای برای جلب توجهه. شبکه های اجتماعی مخصوصا اینستاگرام فرصت مناسبی برای این افراد فراهم کردند. عموما فردی که نتونسته با زیبایی یا هنر توجه دیگران رو جلب کنه با زدن حرف‌ها یا انجام کارهای عجیب و غریب اینکارو میکنه و موفق هم میشه. درست مثل بچه ها. در اختیار گرفتن تریبون به هر قیمتی!

جلب توجه شکل های پنهان تری هم داره. برای مثال خداحافظی کردن و پاک کردن شبکه های اجتماعی (مثلا حذف وبلاگ) میتونه بیانگر چنین نیازی باشه. یعنی کسی که نتونسته با حضورش توجه و ارزشی که مدنظرش بوده رو بدست بیاره سعی میکنه با رفتن یا حتی فقط تظاهر به رفتن چیزی رو که میخواد بدست بیاره.

با تمام این اوصاف، من فکر میکنم "نیاز" داشتن به مورد توجه قرار گرفتن اگرچه جنبه های مثبتی هم داره (چون مثل موتور محرکه انسان میمونه و ممکنه باعث پیشرفت ظاهری بشه) اما در کل امر مثبتی نیست و با آزادی انسان در تضاده. 

مولانا هم با من در این زمینه موافقه! همانطور که در مثنوی معنوی گفته: درهوای آن که گویندت: زَهی(یعنی آفرین)/بسته ای در گردن جانت، زِهی!

مثل خیلی از مشکلات دیگه، داشتن خودآگاهی و آگاه بودن از ریشه کارهای به ظاهر ساده و بی دلیلی که انجام میدیم میتونه کلید حل بخشی از این مسئله باشه. خودآگاهی و البته خودشناسی و تمرین. جست و جو کردن و سرک کشیدن در خود خیلی وقت‌ها میتونه جذاب و مفید باشه!

ممنون که این پست تقریبا طولانی رو خوندید. به هرحال این نوشته هم تلاشی بود برای جلب کردن توجه شما!


حتی همین جمله بالا هم تلاش دیگه ای برای اینکار بود :) برای اینکه بگم: وای چقدر خودآگاهم من!
دور بی پایان و لایه های بی‌نهایت. انگار نمیشه هیچ پایانی براش متصور شد، مگه نه؟



بـت سـاختیم و در دل خندیدیم
بر کیـش بد، برهــمـن و بـودا را..!

{ پروین اعتصامی }



+اینکه ما معابد خود را محترم و مقدس میدانیم و معابد دیگران را جاهلانه، به این دلیل است که در معابد خود با احساسمان وارد میشویم ولی در معابد دیگران با عقلمان! (دکتر هلاکویی)