ز سامان سفر با خود دلِ رنجیدهای دارم
به کف چیزی که دارم، دامنِ برچیدهای دارم
نظرپوشیدن از آفاق باشد عینِ بینایی
اگر انصاف داری چشمِ دنیادیدهای دارم!
عجب نَبوَد که بنماید جبین، محراب دیداری
که من از هر دو عالم رویِ برگردیدهای دارم
عبث بر لب مزن انگشت، بانگِ دلخراشم را
که در نای دل، آوازِ سحَرنالیدهای دارم
تو از نادیدگی دنبال هر موری تکاپو کن
من از شرمندگی بازِ نظرپوشیدهای دارم!
نمیفهمی تو ای سروِ روان، مشق روانی کن
که من از قامتِ خَم مصرعِ پیچیدهای دارم
ز تیغش زخمِ سیرابیست دل را، تشنه کی مانم؟
درین تفسیدهصحرا گرگِ باراندیدهای دارم
همآوازِ هزارم، نالهٔ شورافکنم بشنو
همآغوشِ خزانم دفترِ پاشیدهای دارم
«حزین» آمدشدِ من اختیاری چون نفس نَبوَد
به خوابِ بیخودی پایِ جهانگردیدهای دارم
{ حزین لاهیجی }
مَحشَر نیست؟ محشر نیست این غزل؟
- ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۵