بعضی اوقات باید آدم ها را در موقعیتی که در آن بزرگ شده اند دید تا بتوان درکشان کرد ..
اتحادیه ابلهان | جان کندی تول | مترجم: پیمان خاکسار
- ۱ نظر
- ۲۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۹
بعضی اوقات باید آدم ها را در موقعیتی که در آن بزرگ شده اند دید تا بتوان درکشان کرد ..
اتحادیه ابلهان | جان کندی تول | مترجم: پیمان خاکسار
وقتی نابغه حقیقی در دنیا پیدا میشود ، میتوانید او را از این نشانه بشناسید :
تمام ابلهان علیهاش متحد میشوند ! ( جانتن سویفت)
یک مامور مخفی دست و پا چلفتی که برای تنبیه به مستراح ایستگاه اتوبوس تبعید شده ، پیرمرد عاشق پیشه ای که فکر می کند همه پلیس ها کمونیستند ، یک پیرزن فقیر دایم الخمر ، رییس بی انگیزه کارخانه در حال ورشکستگی تولید شلوار و کارمندان و کارگرانی از او درب و داغانتر ، زنی که به سبک بیمارگونه و مسخره ای نظریات نوین روانشناسی را بلغور می کند و در حقیقت به هجو می کشد ، هات داگ فروش متقلبی که به عنوان ادای دین به سنت و تاریخ نیواورلینز بر تن فروشندگانش لباس فرم دزد دریایی می پوشاند : این ها و شخصیت های دیگری از این قبیل ، در ماجراهایی موازی قرار می گیرند و در نهایت مانند تکه هایی از یک پازل به هم می پیوندند تا اتحادیه ای از ابلهان را در جامع های که نمونه عصر حاضر است تشکیل دهند .
همچنین با کارها و حرفه ای بی معنی و دلقک گونه شان بر ادعای «ایگنیشس» قهرمان محوری رمان که جهان امروز را سیرکی متحرک می بیند صحه بگذارند . اما شخصیت اصلی اثر ، ایگنیشس است که سایه سنگین و هیولاوار او بر کل رمان اتحادیه ابلهان سنگینی می کند : ایگنیشس ، پسر چاق و تنبلِ سی و چندساله ، ساکن محله ای پست در نیواورلینز با مادر پیر و دایم الخمرش زندگی می کند و متخصص فرهنگ و هنر قرون وسطا است . او که معتقد است با فروپاشی نظام قرون وسطا ، خدایان هرج و مرج و جنون و بدسلیقگی مستولی شدند و انجیل مزورانه شان را روشنگری نام نهادند ، عجیب و غریب می پوشد ، رفتار می کند و حرف می زند و روزهایش را به تنظیم کیفرخواست تاریخی علیه جامعه و علیه قرن حاضر می گذراند : اثری که به گفته خودش از دریچه ای در وجودش به او الهام می شود و یک پژوهش فوق العاده در تاریخ تطبیقی است تا به انسانهای فرهیخته مسیر فاجعه باری را که بشر طی چهار قرن اخیر در پیش گرفته نشان دهد .
او آخرالزمانی شخصی دارد که در خیال خود ، در آن ، آدمها را به محاکمه و چهار میخ می کشد . ایگنیشس یک عاصی است و آرمان های خود را در تضاد با وضع موجود می بیند . بخش مهمی از طنز اثر ، برخاسته از همین تضاد است . در حقیقت می شود گفت موتور محرکه و در حقیقت جوهر اثر تضادی است که در کل رمان و رفتار و گفتار و حتی پوشش قهرمان های (و در واقع ضد قهرمان ها) اثر جاری است . قهرمان اصلی و دیگر آدم های اثر ، در هاله ای از طنز رفتار می کنند و حرف می زنند ؛ طنزی که گاه سیاه می شود و گاه سرخوشانه و ساده و گاه رنگ هجوی گزنده به خود می گیرد .
تقابل ایگنیشس با جامعه سیرک گونه اطرافش در قالب طنزی دلنشین ظاهر می شود ؛ طنزی که درونی و برخاسته از ذات و منطق اثر است . قهرمان اصلی و دیگر آدمهای کتاب اتحادیه ابلهان ، در هاله ای از طنز رفتار می کنند و حرف می زنند ؛ طنزی که گاه سیاه می شود و گاه سرخوشانه و ساده و گاه رنگ هجوی گزنده به خود می گیرد .
عصیان ایگنیشس از نوع عصیان هولدن در ناتوردشت نیست . او یک کمال گرا است که به دوره شکوه قرون وسطا دل بسته و در جهان امروز اثری از این شکوه و امیدی برای دستیابی به آن در آینده نمی بیند . این است که به قول خودش در انزوا و مراقبه میلتونی در صومعه شخصی خودش غرق شده و از اتاق متعفن خود حاضر نیست بیرون بیاید و تن به تعفن رویارویی با جامعه ای که آن را در حال فروپاشی می بیند ، بدهد . اینجا است که اولین جرقه های طنز اثر زده می شود .
این طنز در سایه تضاد میان لحن و نگاه آرمانخواهانه و پرطمطراق ایگنیشس که می خواهد دنیا را نجات دهد با نگاه تقدیرگرایانه اش که متاثر از آموزه های بوئتیوس فیلسوف قرون وسطایی و تعالیم او در کتاب تسلای فلسفه است رخ می دهد . او از سویی خود را در مقام منجی می بیند و از سوی دیگر گرفتار بی عملی ، انفعال ، بی تفاوتی ، بیکاری ، تنبلی و کثیفی است .
سویه دیگر این تضاد ، اندیشه بنیانی او است : قرون درخشان و اتوپیایی او (قرون وسطا) ، از تاریکترین دوره های حیات بشریت به شمار می آید . اما این پایان ماجرا نیست : ایگنیشس برای تامین خسارت تصادف اتومبیل مادرش مجبور می شود به قول خودش «به گونه ای شجاعانه» پای به اجتماع بگذارد : اینجا است که تضاد او با جامعه ای که از آن متنفر است در جای جای اثر متجلی می شود و طنز در موقعیت و کلام می آفریند .
این طنز در آمیزش با رفتارهای عجیب و کاریکاتوریستی شخصیت های دیگر رمان و تضادی که میان جایگاه اجتماعی و فردی آنها با رفتارشان وجود دارد کامل می شود . آنچه به طنز در رفتارهای ایگنیشس شدت می بخشد ، در درجه اول ادبیات خاص او است که پرطمطراق و مطنطن است و در تقابل با ادبیات محاورهای قرار دارد و خود به خود دارای بار کمیک است ، همچنین رفتارها و سخنان غریب و تضاد آلوده او است که موقعیت طنز می آفریند . او فلسفه بیروح طبقه متوسط را به دیده حقارت می نگرد ، از این رو آن را به هجو می کشد ، مسخره می کند ، به بازی می گیرد و آگاهانه دست به ویرانگری می زند :
« فکر کنم خوابم برد ، چون یادم
می آید که توسط پلیسی که با نوک کفش بی ادبانه به دنده ایم سقلمه می زد
بیدار شدم . فکر می کنم سیستم من نوعی مُشک ترشح می کند که برای اولیای
امور دولتی بسیار خوشایند است . وگرنه چه کسی به خاطر انتظار معصومانه برای
مادرش جلو یک فروشگاه دستگیر می شود ؟ جاسوسی چه کسی را می کنند و گزارش
چه کسی را می دهند به خاطر برداشتن یک بچه گربه ولگرد بیچاره از جوی آب ؟
ظاهرا مثل یک زن خیابانگرد درشت اندام جماعت پلیس ها و بازرسان بهداشت را
به خود جلب می کنم . بالاخره روزی دنیا مرا به عذری مضحک دستگیر خواهد کرد .
در انتظار روزی نشسته ام که مرا کشان کشان به سیاهچالی با تهویه مطبوع
ببرند تا زیر نور لامپ های فلورسنت و سقف های عایق صدا تاوان تمسخر تمام
ارزش هایی را بدهم که سال ها در قلب های کوچک لاستیکیشان عزیز داشته اند .
تمام قد از جا برخاستم - برای خودش نمایشی بود - و از بالا به دیده تحقیر
پلیس بی ادب را نگاه کردم و او را با جمله ای در هم شکستم که خوشبختانه
معنایش را متوجه نشد … » (ص282)
اگنیشس سر سوسیس فروش کلاه می گذارد نه به خاطر میل به زیاده طلبی بلکه از
روی میل به تحقیر فروشنده . نقش رییس یک حزب ترقی خواه را برای مشتی دیوانه
فاسد خوشگذران بازی می کند تا از این راه توانایی اش را به رخ دوستش
(میرنا) بکشد و رویش را کم کند . تلویزیون و سینما دو وسیله ارتباط و پرورش
افکار عمومی که به گفته ایگنیشس برنامه ها و فیلم های اهانت آمیز و مزخرف
منتشر می کنند و منزجرش می کنند ، سرگرمی اویند و به تعبیر خودش دیدن عمق
منجلاب حالش را بهتر می کنند .
او که استیلای خدایان هرج و مرج و جنون را
بر جامعه امروز به نقد می کشد خود نیز در تعامل با جامعه گرفتار همان
خدایان می شود و حرکت های اجتماعی او رنگ جنون به خود می گیرد و هرج و مرج
می آفریند و به مضحکه بدل می شود . این است که همه تلاش هایش در نهایت به «
مسخره بازی های همیشگی» تبدیل می شود و از سوی جامعه هیولای وحشتناک و غول
بیشاخ و دم و ولگرد و دیوانه لقب می گیرد . حتی در نهایت از سوی مادرش نیز
طرد می شود ، چراکه به نظرش ، همیشه مقصر است و رسوایی و آبروریزی به راه
می اندازد . او دن کیشوتی است که با شمشیر پلاستیکی توان مقابله با واقعیات
تلخ پیرامونی خود را ندارد و این تضاد ، ستیزش های او با جهان پیرامونش را
در هاله ای از طنز تلخ قرار می دهد : « ایگنیشس فریاد زد : من شمشیر
انتقامجوی سلیقه و نجابتم . » همانطور که با سلاح شکسته پیراهن را خراش می
داد خانم ها به سمت خیابان رویال می گریختند . » (ص304)
ایگنیشس وقتی هم که می خواهد در جنگل سوداگری مدرن کاری کند ، قاعده بازی
را بلد نیست . همیشه بازنده است ، خودش می گوید چون ارزش های کارفرماها را
زیر سوال می برد . در اولین تجربه کاری اش در مقام کارمند دفتری یک کارخانه
در حال ورشکستگی ، برای اینکه روحی تازه در کسب و کار بدمد و نظرات به قول
خودش فوقالعاده را اجرا کند ، کارگران سیاهپوست کارخانه را با شعار
پرطمطراق ولی توخالی « جنگ صلیبی برای احقاق حق سیاهان » به شورش تشویق می
کند چراکه معتقد است ستیزه خویی و استبداد شرط دوام آوردن است و دنیا فقط
حرف زور را می فهمد ، ولی این کار تنها به مضحکه ای غریب ختم می شود و به
اخراجش می انجامد . او همان گونه که دوستش میرنا برایش نوشته است ، نمی
تواند خودش را با مشکلات حاد عصری که در آن زندگی می کند تطبیق دهد . او به
گفته خودش : « یک نابه هنگامی است ، یک خطای تاریخی است ، مردم این را
متوجه می شوند و بدشان می آید . » میرنا هم دانشگاهی سابق ایگنیشس است که
عقایدی به رادیکالی او دارد و نامه های این دو به هم از خواندنی ترین بخش
های کتاب است که طنزی خواندنی و دلنشین در آن جاری است . در انتها این دختر
در پی نجات ایگنیشس برمی آید ؛ نجاتی که احتمالا همانطور که خود ایگنیشس
پیش بینی کرده است نتیج های جز سردرگمی مضاعف برایش نخواهد داشت …