دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانوی سپید» ثبت شده است


پدر و مادر، فرزندانشان را میبینند، روحشان را؟ هرگز .

روح امیلی به اندازه ی یک قطره ی شبنم است، قلمرو او، قلمرو ریزترین جزئیات است. از خلال شیشه ی رنگین بال های یک سنجاقک آسمان را به تماشا می نشیند و به زنگوله های یک گل موگه صومعه ای برای خود میسازد، ستاره های آسمان در آتشدان شومینه اش فرو می افتند، تختخواب پوشیده از برف و میزش از چوب گیلاس است.

اتاقش سادگی شاهانه ی سلول یک راهب را دارد و چون زیبایی اش را به رخ نمیکشد، زیباترست.


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


کسی که همه چیز را از دست داده ، میتواند همه چیز را نجات دهد...


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی




در شش سالگی بینی مان را به شیشه ی واقعیت می چسبانیم ، اما فقط برخی از جزئیات را میبینیم ، چون نفسمان شیشه را بسیار بخارآلود کرده..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی



ادوارد عرق ریزان ، با چشم های از حدقه در آمده ، اسب را سرزنش میکند که تواضع و فروتنی نداشته است . امیلی با موهای پریشان ، به سمت جلاد میدود ، ادوارد شلاق را رها میکند و مات و مبهوت ، عقب عقب میرود..

خشم قدیسان ، هولناک تر از خشم شیطان است..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


با گذر از کودکی دو چیز را از دست دادم، لذت گم کردن کفش‌هایم در گل و پابرهنه برگشتن به خانه، در حالیکه در آب به دنبال گل‌های سرخ آتشین می‌گشتم، و سرزنش‌های مادرم که بیشتر به دلیل نگرانی برای من و کمتر به سبب ناراحتی حقیقی‌اش بود ،

زیرا اگرچه اخم‌ها را در هم می‌کشید اما لبخند می‌زد..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


اگر کتابی که میخوانم بدنم را آنچنان سرد کند که هیچ آتشی توان گرم کردنش را نداشته باشد ، آنگاه میفهمم که شعر است... اگر احساس کنم که راس سرم از جا کنده میشود ، باز هم در می یابم که شعر است .

تنها به این دو شیوه ، شعریت متن را در می یابم..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی




http://novler.com/Content/NovelImages/22412.jpg


هیچ لذتی بالاتر از آن نیست که با کسی آشنا شوی که دنیا را مانند تو میبیند..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن