دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آلن دوباتن» ثبت شده است

 

«ضعف و سستی به تنهایی وادارمان می کند که بیاموزیم و ما را قادر می‌کند روندی را که تاکنون چیزی درباره اش نمی دانستیم مورد تحلیل قرار دهیم. آدمی که هر شب به محض رفتن به رختخواب خوابش می برد، و تا لحظه ای که بیدار می شود و بر می خیزد از دار دنیا بی خبر است، بی‌تردید از مشاهدۀ جزئیاتی در مورد خوابیدن عاجز است. او به ندرت متوجه می شود که خواب است. اندکی بی خوابی این ارزش را دارد که ما را وادارد خوابیدن را تحسین کنیم، و شعاع نوری بر این تاریکی بتاباند. حافظه ای بی نقص ابزار کارآمدی برای مطالعۀ پدیدۀ حافظه نیست. 

هر چند ما بدون رنج بردن هم قادریم از شعورمان استفاده کنیم، اما به زعم پروست وقتی دچار رنج و تألّم هستیم کنجکاوی مان کامل تر می‌شود. رنج می بریم، پس فکر می کنیم، زیرا فکر کردن کمک‌مان می کند که رنج کشیدن را در زمینۀ مساعد قرار دهیم. کمک‌مان می کند آن را ریشه‌یابی کنیم، ابعادش را بسنجیم، و با حضورش کنار بیاییم.

در نتیجه: افکاری که بدون رنج حاصل شده اند فاقد منبع مهم انگیزه هستند. به نظر می رسد فعالیت ذهنی برای پروست به دو بخش تقسیم می شود: بخشی که می توان افکار بی درد نامید، که بدون کمترین تألّمی جرقه زده اند، که جز از تمایل کمرنگی برای یافتن علل بی خوابی یا فراموشی سرچشمه نمی گیرند. و افکار دردناک، که ناشی از رنج نخوابیدن یا فراموشی است. این بخش اخیر است که برای پروست مهم هستند.

 

طبیعی است که وقتی همه چیز بر وفق مراد است خرفت بمانیم. وقتی که اتومبیل‌مان بدون نقص کار می کند، چه انگیزه ای وجود دارد که عملکرد پیچیدۀ درون آن را یاد بگیریم؟ وقتی معشوقی به ما وفادار است، چه لزومی دارد که راجع به انگیزه های خیانت های انسانی بیندیشیم؟ وقتی جز احترام چیزی نصیب‌مان نمی شود چه ضرورتی دارد که دربارۀ حقارت های زندگی اجتماعی تحقیق کنیم؟ تنها زمانی که غرق در اندوه هستیم و زیر ملافه‌مان ضجه می زنیم و مانند برگ در باد پاییزی می لرزیم است که انگیزۀ پروستی‌مان شکوفا می شود که با حقایق دشوار رو به رو شویم.

 

اما پیش از آن که بخواهیم چشم و گوش بسته به سلک «رنج‌برها» بپیوندیم، بیایید فراموش نکنیم که تحمل رنج به تنهایی کافی نیست. رنج بردن فقط امکاناتی برای هوشمندی و کنجکاوی خلاق فراهم می آورد. اما این امکانات ممکن است به آسانی طرد یا نادیده گرفته شوند، که اغلب هم می شوند.  اغلب رنج کشیدن در ما تبدیل به اندیشه و نظر نمی شود و به عوض آن که درک بهتری از واقعیت به ما بدهد، ما را در مسیر مرگبار نیاموختن سوق می دهد، و نه تنها در معرض توهم های بیشتری قرار می گیریم، بلکه از زمان پیش از رنج بردن هم کمتر به تفکر می پردازیم. 

رمان پروست پر است از کسانی که می توانیم آنان را «رنج‌برانِ بد» بنامیم، افراد رقت‌انگیزی که در عشق به آن ها خیانت می شود، از میهمانی ها حذف می‌شوند، از پایین بودن سطح تفکر یا حقارت اجتماعی درد می کشند، ولی نه تنها از این مصیبت های چیزی نمی آموزند، بلکه بر عکس به روش های دفاعی مخربی متوسل می شوند که بی خردی، گمراهی، سنگدلی و سطحی بودن، و خشم و انتقام را در پی دارد.

 

+پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند | آلن دوباتن | گلی امامی

 

ما در معرض بمبارانِ مداومِ پیشنهادهایی هستیم دربارۀ کارهایی که خوب است انجام دهیم (برویم جت‌اسکی، در کلرادو تحصیل کنیم، سفر کنیم به جزایر مالدیو، یا به تماشای اهرام ثلاثه برویم). دائماً خبر کارهای جذابی که دوستانمان انجام داده‌اند یا قرار است انجام دهند به گوشمان می‌رسد: «یک کافۀ خیلی خوبی بود که دست‌جمعی رفتیم...»؛ «فلانی قرار است در بَهمان کلیسای کوچک شهر با من ازدواج کند و بعدش می‌رویم ماه‌عسل...»؛ «خورشید داشت بر فراز بندر سیدنی می‌درخشید...». بی‌نهایتی چیز درکارند تا وسوسه شویم جای دیگری زندگی کنیم. دنیای مدرن کاری می‌کند که همیشه حواسمان به این باشد که چقدر فرصت از دست می‌دهیم. و این فرهنگی است که در آن از حجم دردناک و انبوهی از «ترس فقدان» گریزی نداریم.
اما ما می‌توانیم به دو شیوۀ بنیادی با این مسئله رو به رو شویم: یکی رویکرد رمانتیک و دیگری رویکرد کلاسیک.
برای خلق‌وخوی رمانتیک، فقدانْ، رنج انبوهی می آورَد. در نقطۀ دیگری از زمین، افراد شریف، باشکوه و پرجاذبه دارند دقیقاً زندگی‌ای را تجربه می‌کنند که می‌بایست از آنِ شما می‌بود. شما نیز به همان اندازه سعادتمند بودید اگر می‌توانستید جای آن‌ها باشید، مثلاً در میهمانی با دیگران خوش بگذرانید، در ادارۀ واشنگتن اسکوئر کار کنید یا در کلبه‌ای در یوتلند تعطیلات را سپری کنید. گاهی اوقات، این خیالاتْ کاری با شما می‌کنند که می‌خواهید بلندبلند گریه کنید.
آدم‌های رمانتیک فکر می‌کنند مرکز معینی وجود دارد که، در آن مرکز، اتفاقات هیجان‌انگیزی در حال رخ دادن است. زمانی این مرکزْ نیویورک بود، چند سال بعد به برلین رفت، بعد هم نوبت لندن شد. هم‌اینک نیز شاید سن‌فرانسیسکو باشد و شاید، پنج سال آینده، به اوکلند یا ریودوژانیرو برود.
در نگاه رمانتیک‌ها، انسانیت به دو بخش تقسیم شده است: گروه بزرگی از میان‌مایه‌ها و قبیلۀ کوچکی از خواص همچون هنرمندان و سرمایه‌گذاران، یعنی کسانی که یا پیشگامِ دنیای مد هستند یا افرادی‌اند که با تکنولوژی کارهای خلاقانه‌ای انجام می‌دهند.
اگر جای آدمی رمانتیک باشید، این ماجرا روح‌تان را خسته می‌کند.
وقت گذراندن با آدم‌هایی که بی‌حال و کوتاه‌همت‌اند واقعاً می‌تواند حس نابودی به شما بدهد. در نتیجه از افراد مشخصی دوری می‌کنید، همان‌طور که از طاعون فراری هستید: مثلاً رفیق مدرسه‌ایِ تنبلتان که دائم با اضافه‌وزنش کلنجار می‌رود؛ هم‌خانه‌تان که مهندس مخابرات است و می‌خواهد از سیاست‌های منطقه‌ای سر در بیاورد.
اما آدم‌هایی که ذهنیتی کلاسیک دارند اذعان می‌کنند که اگرچه در دنیا اتفاقات حقیقتاً شگفت‌آوری رخ می‌دهد، ولی شک دارند که نشانه‌های آشکار زرق‌وبرقِ دنیا راهنمای خوبی برای یافتن آن اتفاقات شگفت‌انگیز باشد. بهترین رمان دنیا، در نظر آن‌ها، آن رمانی نیست که جایزه‌ها را ببرد و فهرستِ پرفروش‌های کتاب را درنوردد. ممکن است زن بیماری، که در شهرک بی‌روح لاتویَنِ لیپایا زندگی می‌کند، دارد آن را در همین لحظه می‌نویسد. افراد کلاسیک عمیقاً از این امر آگاه‌اند که چیزهای خوب با برخی افرادِ به‌شدت عادی همزیستی دارند.
در واقعیت هم همه‌چیز درهم و برهم است. صلاحیت‌های دانشگاهی هیچ اشاره‌ای به هوش حقیقی افراد ندارد. افراد مشهور ممکن است ملال‌آور باشند و، در عوض، آدم‌های ناشناخته می‌توانند جالب توجه باشند. ممکن است، در یک میهمانی رسمی، در بهترین کافۀ دنیا بهترین نوشیدنی را بنوشید، اما احساس ناراحتی و پریشانی کنید.
خلق‌وخوی کلاسیک هم از فقدان می‌ترسد، اما فهرست نسبتاً متفاوتی دارد از چیزهایی که نگران است لذتشان را از دست بدهد: اینکه بتواند خانوادۀ کسی را خوب بشناسد، یاد بگیرد چگونه از پس تنهایی برآید، قدرت تسلی‌بخش درختان و ابرها را بستاید، معنای واقعی موسیقی موردعلاقه‌اش را کشف کند، با یک بچۀ هفت‌ساله صحبت کند و... . به نظر این افرادِ خردمند، ممکن است کسی چیزهای واقعاً مهمی را از دست بدهد، اگر دائم با شوق و اشتیاق در جاهای دیگر به‌دنبال هیجان بگردد، جاهای دیگری همچون کافۀ پرزرق‌وبرقی که آسانسور شیشه‌ای‌اش همیشه پر است از آدم‌های مشهور شهر.

+آلن دوباتن | علیرضا صالحی | در عصر اینستاگرام رمانتیک‌بودن نابودتان می‌کند