دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

برای نوشتنِ تنها یک بیت شعر،
باید شهرهای بسیار
افراد و چیزهای گوناگون را دیده باشید
باید حیوانات را بشناسید
باید چگونگی پرواز پرندگان را درک کنید
و بدانید گل‌های کوچک،
صبح‌ ها به‌وقتِ شکفتن چگونه رفتار می‌کنند

 

باید بتوان دوباره مرور کرد
راه‌ های سرزمینی ناشناس را
دیدارهای نامنتظر را
لحظه‌های عزیمت را
که سال ‌ها در انتظارشان بودیم

 

روزهای کودکی را که راز هنوز آشکار نبود
والدین را که باید به لرزه در‌می‌آمدیم
از سروری که به ما هدیه می‌کردند
اما درکی از آن نداشتیم
(این شادی از آن دیگری بود)


بیماری‌های کودکی را
که سخت غریب آغاز می‌ شد
با آن همه تغییرات عمیق و شدید


روزهای گذشته را
در اتاق‌ های آرام و بسته
صبح‌ های کنار دریا را
خود دریا
دریاها را
شب‌‌های سخت لرزان سفر را
که با ستارگان پر زدند و رفتند
و تنها توان فکر کردن به این‌ها کافی نیست

 

باید خاطرات شبانه‌ی عشق‌ های بسیار داشت
عشق‌هایی که هیچ ‌یک به دیگری شبیه نیست
خاطرات فریاد زنان از درد کودک در بطن خویش
خاطرات زائوهای لاغر و پریده‌رنگ و خواب‌آلود
که در بستر به خود می‌پیچند

 

باید بالای سر محتضران بوده باشید
باید کنار مردگان نشسته باشید در اتاق
آنجا که از پنجره‌ی باز گاه‌به‌گاه
صداهایی به گوش می‌رسد
و داشتن خاطرات هم کافی نیست
باید وقتی که بسیارند، بتوان فراموششان کرد
و باید با صبری عظیم انتظار کشید
تا دوباره بازگردند
زیرا خاطرات هنوز خاطره نیستند
تنها زمانی خاطره‌ می‌شوند که
در ما به خون و نگاه و رفتار مبدل شوند
آنگاه که دیگر نامی نداشته باشند
و نتوان تشخیص‌شان داد از خود
تنها در این زمان است
که فرا می‌‌رسد آن لحظه‌ی کمیاب.

 

و از میان کلمات بسیار،
نخستین واژه‌ی شعر، طلوع می‌کند.

 

 

 

[ راینر ماریا ریکله ]

 

 

-- تمامی این یادداشت اسپویلی در خصوص فیلم Silver Linings Playbook  می‌باشد.

 

قسمت موردعلاقه‌ام در فیلم Silver Linings Playbook آنجایی بود که پت و تیفانی بدون کم‌ترین‌ کشش مردانه/ زنانه‌ای نسبت به هم و به شکلی حرفه‌ای تمرین‌های رقص‌شان را با یکدیگر انجام می‌دهند و به پیش می‌روند. در غیاب احساسات و امیال به معنای واقعی کلمه پیشرفت می‌کنند و در نهایت آن نمره‌ی 5 از 10 معروفشان را می‌گیرند. 

 

اما خب در آخر همه چیز خراب می‌شود و می‌فهمیم اینطور نبوده که داستانی وجود نداشته باشد. که هردو نسبت به هم احساساتی دارند که تا آن لحظه (حداقل از جانب پت) خیلی عیان نشده است. البته زودتر از آن هم می‌توانستیم متوجه آن شویم. آنجایی که پت، بی‌اختیار، از پشت به بدن برهنه تیفانی خیره می‌شود که در حال عوض کردن لباس رقصش است. (البته آن نگاه خیره هم می‌توانست فقط به معنای یک جاذبه جنسی باشد، نه یک احساس عاطفی یا همچین چیزی.)

 

فکر می‌کنم در اغلب آدم‌ها (عموما مردها) یک شکل گرسنگی/عدم کنترل درونی عجیبی وجود دارد. گرسنگی‌ای که منجر به آن می‌شود تا تلاش کنند هر شکل از رابطه‌ای را که با زن‌ها(ی دلخواه و جذاب‌شان) دارند را تبدیل به یک رابطه جنسی و یا عاطفی کنند. (بسته به شخصیتشان)

 

متاسفانه گرسنگی حتی از فقیر بودن هم بدتر است. چون فقیر در عین نداشتن ممکن است سعه‌صدر، تحمل و بزرگی داشته باشد، اما گرسنه، گرسنه است چه داشته باشد یا نداشته باشد. در نتیجه حریص و سیری‌ناپذیر و نفرت‌انگیز است، اگر که بازیگر خوبی نباشد.

 

و‌ خب این خیلی بد و حقیرانه است که از سر گرسنگی نتوانی دوستانی از جنس مخالف داشته باشی که نه در گذشته و نه در حال و نه در آینده قرار باشد اتفاقاتی از جنس آن کشش‌ها بینتان بیفتد. حتی اگر شبیه تیفانی و پت برای تمرین رقص مجبور باشید از لحاظ فیزیکی هم آنقدر به هم نزدیک شوید. (البته این یک مثال اغراق‌آمیز است و بنظر می‌رسد رقصیدن عموما نمی‌تواند عاری از امیال و احساسات باشد. همانطور که برنارد شاو می‌گوید:
رقصیدن بیان عمودی یک اشتیاق افقی است. و تیفانی چه هوشمندانه از این راه برای درمان و برگرداندن پت به‌ زندگی عادی استفاده می‌کند)

 

البته باید به این‌ نکته هم اشاره کرد که اغوا نشدن‌های ابتدایی پت در برابر پیشنهادات وسوسه‌برانگیز تیفانی از سر قوی بودن یا گرسنه نبودن او نبوده است. اتفاقا از یک ضعف روانی نشات می‌گرفته که در اثر تماشای مستقیم خیانت همسرش به او شکل گرفته است. در واقع او به شکلی ناخودآگاه می‌خواسته دقیقا در جهت مخالف آنچه که همسرش انجام داده رفتار کند‌‌.


تمام این‌ها یعنی این فیلم و این رابطه مثال خوبی برای آنچه می‌خواستم بگویم نبوده، اما خب چاره‌ای نبود. جایی دیگر هم چیز بهتری ندیدم.