برای نوشتنِ تنها یک بیت شعر،
باید شهرهای بسیار
افراد و چیزهای گوناگون را دیده باشید
باید حیوانات را بشناسید
باید چگونگی پرواز پرندگان را درک کنید
و بدانید گلهای کوچک،
صبح ها بهوقتِ شکفتن چگونه رفتار میکنند
باید بتوان دوباره مرور کرد
راه های سرزمینی ناشناس را
دیدارهای نامنتظر را
لحظههای عزیمت را
که سال ها در انتظارشان بودیم
روزهای کودکی را که راز هنوز آشکار نبود
والدین را که باید به لرزه درمیآمدیم
از سروری که به ما هدیه میکردند
اما درکی از آن نداشتیم
(این شادی از آن دیگری بود)
بیماریهای کودکی را
که سخت غریب آغاز می شد
با آن همه تغییرات عمیق و شدید
روزهای گذشته را
در اتاق های آرام و بسته
صبح های کنار دریا را
خود دریا
دریاها را
شبهای سخت لرزان سفر را
که با ستارگان پر زدند و رفتند
و تنها توان فکر کردن به اینها کافی نیست
باید خاطرات شبانهی عشق های بسیار داشت
عشقهایی که هیچ یک به دیگری شبیه نیست
خاطرات فریاد زنان از درد کودک در بطن خویش
خاطرات زائوهای لاغر و پریدهرنگ و خوابآلود
که در بستر به خود میپیچند
باید بالای سر محتضران بوده باشید
باید کنار مردگان نشسته باشید در اتاق
آنجا که از پنجرهی باز گاهبهگاه
صداهایی به گوش میرسد
و داشتن خاطرات هم کافی نیست
باید وقتی که بسیارند، بتوان فراموششان کرد
و باید با صبری عظیم انتظار کشید
تا دوباره بازگردند
زیرا خاطرات هنوز خاطره نیستند
تنها زمانی خاطره میشوند که
در ما به خون و نگاه و رفتار مبدل شوند
آنگاه که دیگر نامی نداشته باشند
و نتوان تشخیصشان داد از خود
تنها در این زمان است
که فرا میرسد آن لحظهی کمیاب.
و از میان کلمات بسیار،
نخستین واژهی شعر، طلوع میکند.
[ راینر ماریا ریکله ]
- ۳ نظر
- ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۴۴