دیدار یار غایب ، دانی چه ذوق دارد ؟
ابری که در بیابان ، بر تشنهای ببارد !
{ سعدی }
+تنها چیزی که ایران به دنیا اومدنو برام قابل تحمل میکنه اینه که دیگه لازم نیست برای خوندن سعدی فارسی یاد بگیرم :)
- ۱ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۵
دیدار یار غایب ، دانی چه ذوق دارد ؟
ابری که در بیابان ، بر تشنهای ببارد !
{ سعدی }
+تنها چیزی که ایران به دنیا اومدنو برام قابل تحمل میکنه اینه که دیگه لازم نیست برای خوندن سعدی فارسی یاد بگیرم :)
در دنیای مدرن و خیل عظیم فیلم های سینمائی اگر دوست دارید یک فیلمباز حرفه ای شوید باید برای وقتی که میگذارید ارزش قائل باشید.
اولین نکته در حرفه
ای شدن اینست که هرفیلمی که در سر راهتان قرار گرفت را تماشا نکنید؛ حتما درمورد عوامل سازنده و داستان فیلمی که میخواهید روی آن وقت بگذارید تحقیق کنید و پول خود را عاقلانه صرف خرید بلیط کنید.(در ایران ترافیک اینترنت)
مهم ترین نکته ای که باید بدانید اینست که وقتی فیلمی را مشاهده میکنید باید این آگاهی را داشته باشید که تک تک فریم هایی که از جلوی دیدگانتان میگذرند طوری ساخته شده اند که برروی شما که بیننده هستید، تاثیر بگذارند.در گام اول توجیه این حرف را نظریه ای موسوم به "هیچ چیز تصادفی نیست" تصدیق میکند.در یک سکانس،از دیالوگ گرفته تا میزان سن، تماما با برنامه ریزی دقیق کنار هم قرار گرفته اند تا همانند قطعات پازل تصویر نهایی و هدف فیلم را به شما نشان دهند و تاثیر خود را چه خوب چه بد ، برروی شما بگذارند.
روی هم رفته،ساختار یک فیلم میتواند کاملا پیچیده باشد ولی هدفی که پشت هر تصمیم است بسته به این است که چگونه آن هدف را به بیننده القا میکنند و لاغیر. حال که زمینه برای حرفه ای شدن و دیدن یک فیلم همانند یک منتقد را کسب کردید؛ باهم نگاهی به 7 نکته ی مهم که با رعایت و دقت درآنها میتوانید به دو اصل زیر دست یابید.
1) به "ارزش وقت گذاشتنِ" فیلم پی ببرید 2)همچون یک منتقد فیلم تماشاکنید
بهتراست تصویری
که از کارگردان در ذهن خود میسازید همانند یک ژنرال باشد. او (چه مرد چه
زن) است که با تمام قوا افراد یک پروژه را استخدام میکند تا آنچه در ذهن
دارد را به تصویر بکشد. با اینهمه اقتداری که این ژنرال از خودنشان میدهد
هرگز نمیتوان گفت که کنترل 100درصدی بر روی اوضاع دارد. یک کارگردان علاوه
بر پیشبرد ساخت یک فیلم باید به کیفیت و چندوچون آن هم کنترل داشته باشد و
از آنجا که کارگردان است که تصمیم نهایی را میگیرد و از طرفی او یک نفر
است؛ نمیتوان به جدیت گفت که او برتمام امور سیطره دارد. هیچ کارگردان بی
نقصی تابحال در عرصه ی سینما فیلم نساخته است.
مثالی که از تسلط کارگردان برروی فیلم میتوان ارائه کرد مثل ساخت یک
سکانس دراماتیک است.کارگردان یک تصور کلی از سکانس در ذهن خود دارد و این
جزئیات ذهن اوست که به خوب و ایده آل بودن آن سکانس کمک میکنند، نه خود شخص
کارگردان.. آنچه که در ذهن بیننده نقش میبنند و یک تجربه ی خوب را برایش
رقم میزند تصویری است که کارگردان از ذهنیت زیبا یا زشت خود در باب یک
موضوع به تصویر میکشد.
گاهی ممکن است یک ذهنیت به قدری زیبا و لطیف باشد که نقش زدن آن از
عهده ی یک کارگردان خارج باشد.اگر کارگردان نتواند به این زیبائی جامه ی
عمل بپوشاند و انرژی لازم برای انتقال به بیننده را در فریم ها نگنجاند، به
مشکل برمیخورد واینجاست که شما مچ او را میگیرید و میگویید "در فلان صحنه
میبایست فلان طور میشد." اگر کارگردان پیش بینی این اشتباهات خود را بکند
چند کار انجام میدهد :
1)فیلمنامه را عوض میکند 2)حرکت دوربین را اصلاح میکند. 3)ذهنیت را تغییر میدهد.
کارگردان باید
بداند که "آن چیزی" که ما تعبیر آن را "ذهنیت" مینامیم باید با شخص
کارگردان ارتباط برقرار کند.هرچه ارتباط بین کارگردان و چیزی که دوست دارد
بسازد محکم تر باشد ، درانتهای کار اگر فیلم به موفقیت یا شکست برسد همه ی
کسانی که فیلم را تماشا کرده اند ارتباط بین کارگردان و ذهنیتش را میستایند
و یا نکوهش میکنند.
شما اگر بهترین کارگردان دنیا باشید و بهترین بازیگران را دراختیار
داشته باشید بازهم نمیتوانید ادعا کنید که فیلمتان بی نقص است و قطعات پازل
را درست چیده اید.
— به دنبال ذهنیت و چیزی که کارگردان میخواهد به شما نشان دهد بگردید و متوجه ی نقاط قوت و ضعف آن شوید.
در یک سکانس ده دقیقه ای،شاید با هشت دقیقه دیالوگ حوصله سر بر طرف
شوید ولی همان دو دقیقه ی "انفجاری" میتواند عامل میخکوب شدن شما و
تماشاکردن با لذت بردن بیشتر از فیلم شود.
داستانی که نویسنده آن را به تحریر در می آورد سه بخش کلی دارد:
سکانسهای 10 دقیقه ای،30 دقیقه ای و درنهایت 90 دقیقه ای که شاکله ی اصلی
یک اثر برجسته را تشکیل میدهد. از 90دقیقه ی نهایی برای شرح و بسط دادن و
رسیدن به نتیجه گیری استفاده میشود. هرچقدر این 90 دقیقه حرفه ای تر نوشته
شود و پشت بند آن، حرفه ای کارگردانی شود شما بایک اثر ممتاز طرفید.
این بدان معنا نیست که از سکانسهای 10 و 30 دقیقه ای غافل شوید و برعکس، این لحظات کوتاه و گاه بسیار تاثیرگذارند که به نتیجه گیری فیلم رنگ و لعاب میدهند.جزئیات بیشتر در لحظات کمتر را دنبال کنید و به نکات ظریف داستان پی ببرید.فیلمهای بسیار زیادی در دسترس اند که ازین سه اصل پیروی نمیکنند و در90درصد مواقع با شکست مواجه میشوند و بازهم فیلمهای زیادی هستند که بدون رعایت هیچ مرز و محدودیت و قانونی، تبدیل به شاهکار شده اند.
»»به یاد داشته باشید که بعد از
کارگردانی و درک ذهنیت؛ باید تمام حواستان برروی داستان باشد. سعی کنید به
لحظاتی که از ساختار سه اصلی تبعیت میکنند توجه بیشتری کنید. اگر سکانسهای
10 و 30 دقیقه ای کارخود را درست انجام دهند،مطمئن باشید با 90 دقیقه ی
طوفانی روبه رو هستید.
فیلمبردار
یا کارگردان تصویری ؛ مترجمی است که ذهنیت کارگردان و قصه ای که دراختیار
دارد را به زبان "فیلم" ترجمه میکند.این ترجمه شاید شامل کارهایی نظیر
انتخاب دوربین،لنز،روشنائی صحنه ها و تصمیمات فیلمبرداری دیگر باشد که به
هرچه بهتر نشان دادن ذهنیت کارگردان کمک میکنند.
رابطه ی بین فیلمبردار و کارگردان با درصد بسیار بالایی بستگی به این
دارد که کارگردان چه چیزی را قصد دارد نشان دهد.استنلی کوبریک از جمله
معدود کارگردانهایی بود که میدانست که از فیلمبردار خود چه میخواهد.بعد
ازین اصل، این فیلمبردار است که با دانش صحیح خود از نحوه نقش زدن بر یک
سکانس میتواند کارگردان را یاری کند.
»»دفعه ی بعد که میخواهید یک
فیلم تماشا کنید یک سکانس را انتخاب کنید و ببینید که اولا سکانس درام است
یا عاشقی؟ بعد از کسب این دانش، به دنبال رابطه ی بین کارگردان-فیلمبردار
بگردید و به تقابل صحیح یا غلط بین این دو از 0تا10 نمره دهید. به تاکید
دوربین و نورپردازی برروی نقاط خاص سکانس توجه کنید و اگر بعد ازین کارها
فکر کردید که با سکانس خوبی طرف نیستید؛ اول به فلسفه ی خلق چنین لخظات
پوچی فکر کنید و سپس به تاثیری که ممکن است این لحظات برروی بیننده بگذارد
بیندیشید.
ادیتور(تدوینگر)
قهرمان خاموش فیلمها و سریالهاست.این تدوینگر است که میتواند به جست جوی
برای یافتن نواقص فیلم بپردازد و چاله های ایجاد شده در کارگردانی،نویسندگی
و بازیگری را به بهترین نحو پر نماید.
یک ویراستار همپا با فریم ها به جلو میرود و لحظات اضافه را قیچی
میکند و درصورت وجود کاستی، به کارگردان گوشزد میکند که فلان سکانس را
مجددا فیلمبرداری کند.اینکار آنقدر تکرار میشود تا او تائید کند که درصورت
وجود این سکانس،ریتم فیلم،کارگردانی و داستان دچار مشکل نخواهد شد.
یک تدوینگر موفق کسیست که خودش را به جای بینندگان سینما میگذارد و
دید آنها به فیلم نگاه میکند.سکانسی را درنظر بگیرید که درآن شخصیت اصلی
میخواهد رازی را برای یکی دیگر از شخصیتهای فیلم برملا کند.این لحظات با
هیجان بالایی همراهند.اگر ویراستار به خوبی متوجه ی نقاط قوت شود و آنهارا
پررنگ ترنشان دهد و نقاط ضعف را حذف نماید ، آن ذهنیتی که مدام درموردش
صحبت میکنیم به درستی به شمای بیننده خواهد رسید و شما راضی خواهید بود.
- تدیونگرخودش را جای شماکه بیننده هستید قرار میدهد؛ شما خودتان را جای تدوینگر قرار دهید و از دید او به سکانسها نگاه کنید.
ورای متن فیلمنامه،دومین قطعه ی مهم پازل موفقیت یک فیلم را بازیگران تشکیل میدهند. متن قوی،بازیگران قوی میطلبد ولی این بدان معنانیست که لزوما بازیگران سرشناس،بازی تحسین برانگیزی داشته باشند و برعکس بعضی بازیگران هستند که شما شاید آنهارا نشناسید ولی آنچنان از فرصت نشان دادن خود و فیلمنامه خود استفاده میکنند که گاه باعث میشوند یک فیلمنامه ی نه چندان خوب؛ عالی جلوه کند.
دیدن بازیگران ساده ترین چیزیست که چشمان شما را مجدوب میکند.این
بازیگران هستند که به ذهنیت کارگردان تجسم میبخشند و شما با همپا شدن با
آنها پی میبرید که فیلم خوب است یا خیر.90درصد بینندگان تنها بازیگران را
میبینند و دیالوگهایشان را میشنوند ولی 10درصد هستند که علاوه بر دوکار
بالا توانایی این را دارند تا بفهمند برای چه هدفی،فلان بازیگر فلان دیالوگ
یا میمیک صورت را اجرا کرده است.
اگر بتوانید بازیگران را ذهن خود درون منگنه قرار دهید و از آنها بابت
حرکات و دیالوگهایشان سوال کنید خواهید توانست به ذات و فلسفه ی تک تک
فریم هایی که کارگردان از بازیگران ضبط میکند پی ببرید.اگر سوالهای صحیح
بپرسید جوابهای صحیح دریافت میکنید.
»» آیا شما بعنوان بیننده برای کارکتر قصه، تجسمی در دنیای واقعی دارید؟آیا شخص نرمالیست یا کاریزماتیک؟حالا باید ببینید تا بازیگر چه اندازه شخصیت داستانی را به دنیای واقعی نزدیک تر میکند و هرچقدر این تجسم و درون مایه ی بازیگر به واقعیت نزدیک تر باشد و خوش تراش تر جلوه دهد، این شمائید که بازی اورا ستایش خواهید کرد.
تهیه کننده یا مدیر تولید یکی دیگر از قهرمانان ساکت پشت پرده ی فیلم است و وظیفه اش ایجاد ظرفیست که محتوای کارگردان درونش ریخته میشوند و با اضافه کردن ملات(بازیگران،داستان و…) یک سیمان ورز دیده برای ساخت یک اثر موفق میسازند. یک مدیر تولید موفق کسی است که تمام ریزه کاری های فیلم مثل طراحی صحنه،لباس،گریم و انتخاب لوکیشن هارا مدیریت میکند و یک طرح کلی و اولیه از دید کارگردان به بیننده ارائه میدهد.
شما درنظر بگیرید فیلمی محصول 2014 تماشا میکنید و این فیلم میخواهد
داستان شخصی را که در دهه ی1960میلادی زندگی میکرده را برایتان تعریف کند.
.مدیر تولید کسی است که باید حال و هوای 1960 را به لوکیشن،داستان،بازیگران
و بقیه ی عوامل منتقل کند. باید لوکیشن ها و لباس ها و تمام ریزه کاری های
فیلم یک فلش بکی از 1960را در سال 2014 به شما نشان دهند.
مدیرتولید با هدایت فیلم کمک میکند و اگر فیلم از مسیر خود خارج شد
اورا راهنمایی میکند و وظیفه ی سنگینی را در منتقل کردن تم و ژانر فیلم به
مخاطب دارد.هر رنگی که او به طراح صحنه برای ایجاد لوکیشن پیشنهاد میدهد در
آینده ی فیلم و فیلمبرداری تاثیر مستقیم خواهد گذاشت. او با مدیریت صحیح
بر گروه طراحی صحنه میتواند شاهکاری دراین بخش بیافریند. یک مثال عالی از
نقش بهینه ی مدیریت تولید را درفیلم The Great Gatsby مشاهده میکنیم.
»» توجه کنید که فیلمی که تماشا
میکنید دارای تم مناسب به خودش باشد.اگر فیلم عاشقانه میبینید؛ متوجه ی رنگ
قرمز یا صحنه های خشن شدید بدانید که مدیر تولید آنگونه که باید تعریف
صحیحی از طراحی فیلم به شما ارائه نداده است.
ازسال1927 و پخش فیلم The Jazz Singer تمام فیلمسازان به این نتیجه رسیدند که موسیقی یکی از اساسی ترین عناصر یک فیلم است.یک کارگردان موفق کسیست که با کمترین کار بیشترین تاثیر را برروی بیننده بگذارد.اگر برروی یک قطعه ی چند دقیقه ای آهنگ دلنشین و مناسب قرار دهیم تاثیرش بسیار بیشتر از فیلمهای 2 ساعته و پر از دیالوگ ولی بدون آهنگ مناسب است.
استفاده از موسیقی در فیلم محدودیت نمیشناسد؛ متوجه باشید که ممکن است
هرنوع صوتی را در حین دیدن یک سکانس بشنوید ولی همه ی اصوات نقششان را
درست ایفا نمیکنند. گوش شما به چیزهایی که دوست دارد توجه میکند و آن نوا ،
هر چند گوش خراش ولی دلنشین را به خاطر میسپارد.
حتما برایتان اتفاق افتاده که یک فیلم را چندین سال پیش دیده باشید و
به تصاویر سیاه و سفید از فیلم چیزی به یاد نیاورید ولی همین که با شنیدن
نام فیلم؛ آهنگ فوق العاده خاطره انگیزش را به خاطر می آورید و به دیگران
میگویید که این فیلم هرچند مزخرف؛ آهنگ فوق العاده تحسین برانگیزی دارد.
مثالی آشنا از نحوه ی استفاده صحیح موسیقی را درفیلم Saving Private Ryan
ساخته ی اسپیلبرگ مشاهده میکنیم.سکانس رسیدن سربازها به ساحل Omaha را به
خاطر بیاورید.وقتی سربازان دراثر اصابت گلوگه ازقایقشان واژگون شده و به
درون آب می افتند تماما با صدای مناسب حرکت گلوله در زیر آب و تقلای
سربازان برای رسیدن به سطح مواجه میشویم.
در هیاهیو ساحل وقتی از هرطرف باشلیک گلوله خودمان را ارضا میکنیم
ناگهان صدا تمرکزش را برروی ذهن Tom Hanks میگذارد و چندلحظه ی بدون آهنگ
ولی بسیار تاثیر گذار را تجربه میکنیم.
»»موسیقی هم مثل بقیه ی عوامل
یکی از تاثیر گذارترین قطعات یک فیلم موفق به شمار میرود.سعی کنید درکنار
توجه به نکات گفته شده در بالا جایی هم برای گوش دادن و دقت کردن به موسیقی
فیلم درنظر بگیرید و لذت یک سکانس را باتوجه به موسیقی اش بسنجید.
نتیجه گیری:
»»» درآخر این شمائید که
میتوانید یک فیلم را برای گذراندن وقت و بدون درنظر گرفتن ارزش دیده شدن
تماشا کنید یا اینکه برای وقتتان ارزش قائل شوید و هرچیزی را تماشا نکنید.
+یه تخته بزرگ و یه سوال بزرگتر..بهترین کتابی که خوندین چی بوده ؟
بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد
این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم
و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر !؟
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشق های استثنائی
و اشکهای استثنایی...
بیشترین چیزی که درباره «زبان» آزارم می دهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی» هم نمی تواند تو را بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی
و واژه های من چون اسبهای خسته
بر ارتفاعات تو له له می زنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست ...
مشکل از تو نیست!
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و از این رو برای بیان گستره ی زنانگی تو
ناتوان است!
بیشترین چیزی که درباره گذشته ام با تو آزارم می دهد
این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم
نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان
با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم
که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد
مبادا جایگاهش مخدوش شود!
برای همین عذرخواهی می کنم از تو
برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم
روزهایی که تر و تازه پیشم می آمدی
و مثل جوانه گندم و ماهی بودی
از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم...
اعتراف می کنم
تو زنی استثنایی بودی
و نادانی من نیز
استثنایی بود!
+صادق بودن شلدون از روی متوجه نبودنشه..اما چقدر خوب بود اگه میشد همینقدر روراست بود حتی اگه به rude بودن متهم بشی..چه اهمیتی داره
تو یکی از کلاس ها نشسته بودیم که دوستم پرسید بعد از این هم کلاسی داری ؟ پرسیدم : چطور ؟ خندید و گفت..هیچی..فقط میخواستم معاشرت کنیم !
در ظاهر لبخند زدم اما بیشتر یک خنده ی ذهنی غیرقابل توقف تو سرم اتفاق افتاد ! من واقعا تا این سن هیچی از معاشرت نفهمیدم ! حرف زدن برای من فقط یک معنی داره و اون گفتن حرف های مفیده..یعنی یا باید به درد بخور باشه یا خوشایند..بقیه چیزها مزخرفاتی هستن که ترجیح میدم نه بگم و نه بشنوم !
When I was a little kid, my mother told me not to stare into the sun.
So once, when I was six, I did.
The doctors didn't know if my eyes would ever heal.
I was terrified, alone in that darkness.
Slowly, daylight crept in through the bandages and I could see.
But something else had changed inside me..
Pi 1998 - Darren Aronofsky
اولین فیلم بلند اکران شده ی آرنوفسکی که جز آثار متوسطش محسوب میشه..داستان یه ریاضیدان نابغه به اسم ماکسیمیلیان کوهن که سعی داره با علم ریاضی به ماهیت خدا پی ببره !
با یک فیلم مریض و اعصاب خردکن مواجه ایم که به هر دری هم میزنه نمیتونه از پس گفتن حرف های بزرگی که نشونشون کرده بر بیاد..اما از نوآوری ها و خلاقیت و متفاوت بودن نگاه آرنوفسکی نمیشه به سادگی عبور کرد..
این فیلم سیاه و سفیده و کارگردان احتمالا قصد نشون دادن جهان از نگاه کوهن رو داشته..جهانی سیاه و سفید و عاری از هر رنگ !
حرف اصلی فیلم شاید این باشه که درک ماهیت حقیقت از حیطه عقل خارجه و باید ایمان داشت تا بهش رسید !
دیالوگی هم که در اول آوردم..نصیحت مادر که زل نزدن به خورشید ( استعاره از حقیقت یا خدا ) میتونه نشان از به دنبال حقیقت نبودن نسل های گذشته و سطحی نگریشون باشه ( یا شاید عاقل تر بودنشون چون در هر صورت نمیشه به جوابی رسید ! ).. کنجکاوی کوهن هم در نهایت به جایی نمیرسه..در پایان فیلم دست از جست و جو برمیداره و با مته مغزش رو سوراخ میکنه و در مقابل دخترک شرقی که ازش جواب یک حاصل ضرب ساده رو میخواد با لبخند و طمانینه پاسخی میده که شاید باید در برابر پرسش های عظیم این دنیا هم به کار بره : نمی دانم !
+و چه پوستر شگفت انگیزی و وحشتناکی.غرق شدن در اسپیرال طلایی ؟
با انتشار و خوندن " تیکه های کتاب " مخالفم..چنین خوندن هایی به هیچ وجه به درک عمیقی منجر نمیشه..تنها فایده شون میتونه مرور دوباره ی مفاهیم خونده شده باشه ، برای کسانی که اون کتاب ها رو به طور کامل مطالعه کردند..یا برای معرفی کتاب ها به کار برده شه و اونقدر جذاب باشه که دیگران رو به خوندن اون کتاب تشویق کنه..امشب یه تیکه کتاب خوندم که شگفت زده ام کرد و ترغیبم کرد هر چه زودتر مطالعه آثار فاکنر رو شروع کنم..خوندنش درد داشت و وحشتناک بود..امیدوارم به تغییری منجر شه !
" گناه و عشق و ترس فقط صداهایی هستند که آدمهایی که نه گناه کردهاند و نه عشقبازی کردهاند و نه ترسیدهاند از خودشان در میآورند برای چیزی که هرگز نه داشتهاند و نه می توانند داشته باشند، به جز وقتی که آن کلمه ها را فراموش کنند "
گور به گور| ویلیام فاکنر
فخرالنساء خندید و گفت:
– تو خیلی عقبی، شازده. پس کی میخواهی شروع کنی، هان ؟ اینها که نشد کار،خودت را داری فریب میدهی. باید کاری بکنی که
کار باشد،کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند. تفنگ را بردار و برو
کنار نردههای باغ و یکی را که از آن طرف رد میشود نشانه بگیر و بزن. بعد
هم بایست و جان کندنش را نگاه کن. اما اگر از کسی بدت آمد،اگر دیدی طرف
دارد یک بیت شعر غلط میخواند و یا بینیاش را میگیرد و یا حتی پایش را
گذاشته است روی سکوی خانهی تو تا بند کفشش را ببندد، ماذون نیستی سرش را
نشانه بگیری.انتخاب طرف هرچه بیدلیلتر باشد بهتر است.
کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه میگردد هم قاتل است هم دروغگو ، تازه دروغگویی که میخواهد سر خودش را کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمیخواهد. باید سر طرف،سینهی طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی. همین. از اجداد والاتبار یاد بگیر.وقتی شکار پیدا نمیکردند آدم میزدند. بچهها را حتی. میایستادند و نگاه میکردند. به دست و پاهایش که جمع میشد و تکان میخورد و به آن چشمها که خیره به آدم نگاه میکرد..
+شازده احتجاب | هوشنگ گلشیری
+بچه ها رو دوست دارم..اما در حد تماشای عکس هاشون یا دیدن بازی شون..از دور..خیییلییی دووور :)
دخترهای 9 ساله ی ایرانی بسیار باهوش و خردمندند..اون ها میتونند در این سن به اثبات خدا و یگانگی اش بپردازند..حرف های زیادی در مورد فلسفه ی نماز و روزه دارند..حتی طبق مطالعات عمیقی که انجام دادند نظرات شخصی مخصوص به خودشون رو من باب آفرینش جهان و پایان این دنیا و زندگی پس از مرگ پیدا کردند..و میتونند به سوالاتی جواب بدن که بعضی از بزرگترین فلاسفه و دانشمندان دنیا حتی تا پایان عمرشون نتونستند پاسخ های قطعی براشون پیدا کنند..
چیزی را جستجو کردن
همیشه یافتن چیز دیگری است.
پس برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی.
پرنده ای را جستجو کردن، گل سرخی را یافتن،
عشق را جستجو کردن، تبعید را یافتن،
هیچ را جستجو کردن، انسان را شناختن،
به عقب رفتن برای پیشروی کردن.
رازِ راه نه در فرعیهایش،
نه آغازِ مشکوک
و پایانِ تردیدآمیزش،
که در طنز گزندهی دو طرفههایش است.
همیشه میرسی ؛ ولی به جایی دیگر
همه چیز می گذرد ؛ اما در دیگر سو...
{ روبرتو خواروز }
فیلم ساده ای بود و جذابیت های کتابو برام نداشت..تبدیل چنین ایده ای به یک تصویر سینمایی هم کار آسونی نیست..آنتونی کویین خیلی خوب بازی کرده اما این بین یک چیزی کمه..و اون شاید جنون واقعی زوربا باشه..صدای خنده های آنتونی رودوست نداشتم..به جای اینکه دل نشین باشند بیشتر منزجر کننده شده بودن..
چیزی که فکر میکنم فیلم رو تا حدودی نجات میده ، سکانس پایانیشه..جایی که نویسنده از زوربا میخواد رقصیدنو بهش یاد بده.. و زوربا سرمست از این که در نهایت میتونه به شکل دلخواهش و با تمام اعضای بدنش با اون صحبت کنه.. جایی که دو مرد روی شن های ساحل ، آزاد ، رها و دیوانه وار..شروع به رقصیدن میکنند..
Zorba the Greek 1964 Michael Cacoyannis
-کوله پشتی مثل نماد آزادی توست..
+گمانم همینطور است..
-گاهی داشتن چیزی که نماد آزادی باشد ، آدم را خوش حال تر از رسیدن به آزادی ای میکند که آن چیز نماد آن است..
+کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی| مهدی غبرایی
یاران همه با یار و من خسته طلبکار
هر کس به سر ِ آبی و سعدی به سرابی !
{ سعدی }
+همی گذشت و نظر کردمش به گوشه ی چشم
که یک نظر بربایم ! مرا ز من بربود..
When you're lying,
it's hard to tell a story backwards...
because there's no real memory
of what happened.
Liars rehearse their stories in order.
They don't think to rehearse them backwards...
Lie To Me - S01E01 - Pilot
اونطور که میگن یکی از راه های تشخیص دروغ اینه که ازش بخوایم داستان رو برعکس تعریف کنه..احتمالا نمیتونه..چون فقط از یه سمت براش تمرین کرده
در مصاحبه ام با واتسون این نکته را مطرح کردم که برخلاف او بسیاری از مردم تعارضی میان دین و علم نمی یابند ، چون ادعا میکنند علم درباره ی چگونگی امور است و دین درباره ی مقصود غائی امور . واستون فورا پاسخ داد : خوب من فکر نمیکنم که بودن ما هیچ مقصودی داشته باشد . ما صرفا حاصل تکامل هستیم . میتوانیید بگویید : " خدای من ، اگر فکر میکنید وجود ما مقصودی ندارد ، پس حتما زندگی غمباری دارید ! اما من انتظار نهاری دلپذیری را دارم . " و بعد هم نهار دلپذیری نوش جان کردیم :)
The God Delusion |Richard Dawkins
نه در نگاه اول
بلکه عشق
در آخرین نگاه است
زمانی که می خواهد از تو جدا شود
آن گونه که به تو می نگرد
به همان اندازه دوستت داشته است..
{ ناظم حکمت }
خوب، گاهی آدم می خواند، رمانی نیمه تمام دارد، می رود خانه چای دم می کند، سیگاری زیر لب می گذارد، تکیه به بالشی می دهد و نرم نرم می خواند. خوب، بدک نیست. برای خودش عالمی دارد، اما بدبختی این است که هر شب نمی شود این کار را کرد. آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره اش می کند. اما کو تا یکی این طور و آنهمه اخت پیدا بشود؟!
خواهید گفت، پیدا می شوند. بله، می دانم. من هم داشتم، یکی دوتا. آنقدر با هم اُخت بودیم که اگر یکی نمی آمد، سروقت به پاتوقمان نمی رسید دلشوره میگرفتیم. خوب، معلوم است، یکی زن می گیرد، یکی سفر می رود، یکی می رود مذهبی می شود، یکی هم غیبش می زند، خودکشی می کند، دست آخر وقتی خوب زیر و بالای کار را می بینی، متوجه می شوی که آدم ها بیشترشان، نمی توانند تا آخر خط تاب بیاورند..
+ بره گم شده راعی | هوشنگ گلشیری
حافظ اینقدر با تاکید تو آخرین مصرع اولین غزلی که تو دیوانش آوردند گفته " هروقت کسی رو که دوست داری دیدی دنیا رو رها کن و به اون توجه کن.." اونوقت باز هر موقع میاد پیشت سرت تو گوشیته کلنگ ؟