دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «How I Met Your Mother» ثبت شده است


http://s9.picofile.com/file/8304124434/0858b09321f87dd9e69da6ef3ccc6eba.jpg


+یه سری از دیالوگ های یا تصاویر هستن که جدا از بافت فیلم یا سریال خنده دارن.

اما بعضی هاشون هم فقط برای کسانی مفهوم و در نتیجه جالب یا خنده دارن که دقیقاً در جریان ماجرا باشن..به نظرم چیزی که میتونه دوتا آدم نسبتاً غریبه رو به هم نزدیک کنه دقیقاً همین خاطرات مشترک جمعیه..خب هرچی غنی تر باشید، نزدیک تر.



به هر چمن که رسیدی، گلی بچین و برو

به پای گل منشین آنقدر که خار شوی..

{ عبدالعزیز ازبک }


http://bayanbox.ir/view/4978791936411999645/How-I-Met-Your-Mother-4x07-Not-a-Father-s-Day.HDTV.LOL.en-006925-14-43-51.jpg


دیدن، شنیدن و حتی خوندن اتفاقی عاشقانه های لوس دیگران برام به شدت حال به هم زن شده..
یه جایی از سریال H.I.M.Y.M هست که لیلی به رابین که تو فاز نمایش احساسات رمانتیک دونفری نیست میگه " باشه، من می‌دونم که این چیزا از بیرون احمقانه به نظر می‌رسه ، اما وقتی خودت واردش می‌شی تبدیل به یکی از بهترین چیزای جهان می‌شه! "
ولی فکر میکنم همونطور که برای ناظر بیرونی درست در همون لحظه جلف و احمقانه بودن اون ها واضح و مشخصه برای اون دونفر هم فقط کمی زمان لازمه تا متوجه مسخره بودن تمام این چیزها بشن..کمی زمان و البته کمی دور شدن..


 

+ویکتوریا به نظر دختر عالی ای میاد، چرا شما نباید بخواین باهاش ازدواج کنید؟

-اوخ، بله ویکتوریا "واندربار" ـه...ببخشید فکر میکنم شما آلمانی نمیدونید.."واندربار"به معنی فوق العاده ست..

+بله،می دونم..

-شما آلمانی صحبت می کنید؟

+نه نه نه..فقط همون یه کلمه رو بلد بودم!

-آه خب..یه لغت در آلمانی وجود داره..."لبوکشاتز"...و نزدیک ترین ترجمه ـش میشه..."جواهر مادام العمر سرنوشت"...و ویکتوریا با این که "واندربار" ـه..امّا اون "لبوکشاتز" من نیست..اون "بایفشنا" ی منه..می فهمین؟

+نه!

-"بایفشنا"...تقریباً همون چیزیه که شما می خواید..امّا نه به طور کامل..ویکتوریا برای من اینه.

+از کجا می دونید که اون "لبوکشاتز" نیست؟ منظورم اینه که شاید با گذشت سال ها اون.."لبوکشاتز" تر بشه!

-اوه، نه نه نه.."لبوکشاتز" چیزی نیست که با زمان پیشرفت کنه..اون چیزیه که آناً اتّفاق میفته..

...توی وجود شما جریان داره

...مثل آب یه رودخونه ی طوفانی

...در یک زمان هم پُرتون می کنه هم خالی

...میون تنتون حسّش می کنید..توی دستاتون..توی قلبتون..توی شکمتون...روی پوستتون..

تا به حال به کسی اینجور حسی داشتید؟

+آره فکر می کنم

-اگه باید بهش فکر کنی تا بفهمی، پس حسّش نکردی...

+و شما کاملاً مطمئنید که یه روز پیداش می کنید؟

-البتّه..همه در نهایت پیداش می کنند..فقط هیچ کس نمی دونه کی و کجا..


How I Met Your Mother- ُS 8 - E 2


http://bayanbox.ir/view/4340355522625382462/how801enc-PEdownload.com-DIM-030214-2016-07-21-22-03-16.jpg