دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یونگ» ثبت شده است


یونگ اعتقاد داشت، برخی از انسان‌ها دو چهره دارند: چهره‌ای که به دیگران (و حتی خودشان) نشان می‌دهند که او آن را "ماسک" یا  "نقاب" می‌نامید. و چهره ای که در پشت این نقاب پنهان است که یونگ آنرا "سایه" می‌گفت.

یونگ اعتقاد دارد که "هر تعصبی، تردید سرکوب شده است" و هر کس در هر زمینه ای دچار افراط است و در تلاش است تا سایه ای (که برعکس چیزی است که نشان می دهد) را در پشت نقاب آن افراط پنهان نماید. اما بازی زندگی گاهی بازی پیچیده ای است. وقتی پدر یا مادری دچار چنین نمایشی است در فرزند او تمایلی برای مقاومت در برابر این افراط شکل می‌گیرد. مثلا در مقابل پدر یا مادری که بیش از حد منظم یا وسواسی است فرزندی بزرگ می‌شود که شلخته و بی‌نظم است!

در برابر پدر یا مادری که بیش از حد درویش مسلک و پارسا نماست، کودکی رشد می‌کند که پول‌دوست و حسابگر است. و این همان چیزی است که یونگ می‌گوید: «هیچ چیز بیش از زندگی نزیسته والدین بر فرزندانشان تاثیر نمی‌گذارد!».

به همین خاطر یونگ توصیه می‌کند هنگامی که با شخصی بر سر موضوعی اختلاف نظر شدید و درگیری دارید و نمی توانید همدیگر را تحمل کنید؛ زمانی را به این اندیشه و پرسش اختصاص دهید که «آیا این افراط طرف مقابل، پاسخی به افراط من در جهت معکوس نمی‌باشد؟»


+دکتر مهدی قاسمی


یونگ بر واژه ای به نامِ «فردیت» تاکید داشت که مختصری از معنایِ آن رابرایتان باز گو می کنیم. این واژه می تواند معنا و مفهومِ عمیق تر و پر محتوا تری را از موفقیت و رضایتمندی ارائه دهد که در اغلبِ موارد فاصلۀ بسیار زیادی با تعاریفی دارد که تاکنون در ذهنِ ما نقش بسته است. از منظرِ یونگ نهایتِ خرسندی و رضایتمندیِ انسان زمانی اتفاق می افتد که بتواند «خودِ منحصر به فرد» و یکتایش را به گونه ای زندگی کند تا در نهایت آشتی و صلحی بینِ اضداد و وجه هایِ مختلفِ روانش را شاهد باشد.
حفظ تعادل و برقراری توازن در بخش هایِ مختلفِ روان در روانشناسی تحلیلی از مهمترین اهداف محسوب می شود.هدفی که بدونِ تحملِ رنج به دست نمی آید اما قطعاً رنجی است مقدس که به گنجِ «آگاهی» منتهی می شود. در این مسیر باید بسیار شکیبا باشیم.مسیرِ روانشناسیِ تحلیلی مسیری است تدریجی آهسته و پیوسته و صد البته عمیق و ژرف و بی انتها.باید بی نهایت صبور باشیم ولیکن در حرکت و پویایی مدام و پیوسته ای قرار داشته باشیم . به تعبیری شاعرانه چون راه روی راه بری...! فردیت یافتن نهایتاً می تواند ما را در مسیری قرار دهد که آن را می توان قرار گرفتن در «مدارِ خود شدن» و یا «خود بودگی» نامید.زندگی کسی که در مدارِ خود شدن می گردد سرشار از معنا ست و چنین فردی در میانِ تلاطم ها و آشفتگی هایِ طبیعیِ زندگی قلبی آرام و مطمئن دارد و آرامشی عمیق و ژرف را در دل می پروراند. خود شدن همان چیزی است که ما در طبیعت به وفور شاهدش هستیم. هیچ بذر و دانۀ پرتقالی تمایل به سیب شدن ندارد و هیچ سیبی شیفتۀ پرتقال شدن نیست.جزء جزء عناصری که در طبیعت حضور دارند به خوبی می دانند که چگونه با پذیرشی کاملِ وجودِ بی همتایِ خودشان را زندگی کنند این فقط انسان است که باید مدام به خود یادآوری کند که در واقع کیست و چه می خواهد ؟!