دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مارسل پروست» ثبت شده است

هنرمند بزرگ فرانسوی "مارسل دوشان"، یک سال قبل از مرگش، در جواب سوالِ خبرنگاری که از او می‌پرسد در حال حاضر چکار می‌کنید، اینگونه جواب می‌دهد: 

منتظر مرگ هستم، به همین سادگی. می‌دانید زمانی می‌رسد که دیگر آدم دلش نمی‌خواهد هیچ کاری بکند. من دلم نمی‌خواهد کاری بکنم. میل به کار یا میل به انجام دادن چیزی ندارم، بسیار حال خوبی دارم. 

فکر می‌کنم وقتی می‌رسیم به اینکه اصلا دلمان نخواهد کاری بکنیم، زندگی بسیار زیبا می شود. یعنی کاری نداشته باشیم، حتی نقاشی. دیگر مسئله هنر برایم جالب نیست، معتقدم که کار کردن برای گذراندن زندگی، یک حماقت است.


 

هر گونه تأملی بر سفر منوط به احتمالا چهار نوع بررسی است، یکی نزد فیتزجرالد، دیگری نزد توینبی، سومی نزد بکت، و نهایتا آخری نزد پروست. اولی ذکر می‌کند که سفر، حتی به جزایرِ ناشناخته و طبیعتِ پرت و خارج از سکنه، هیچ‌گاه با «گسستِ» واقعی برابر نمی‌شود، اگر فرد انجیلش، خاطراتِ کودکی‌اش، و عادات فکری‌اش را با خود همراه ببرد.

دومی بر این نکته اشاره دارد که سفر در تمنای رسیدن به ایده‌آل کوچیدن است، اما این آرزویی مضحک خواهد بود، چرا که کوچ‌گرها در حقیقت، مردمانی‌ هستند که رو به پیش نمی‌روند، که نمی‌خواهند جایی را ترک کنند، که بر زمینی که از آنان گرفته شده، چنگ می‌زنند، همان région centrale شان (شما خودْ حین صحبت راجع به فیلمی از وان دِر کوکِن، می‌گویید به جنوب رفتن لاجرم به معنای رودررو شدن با مردمی‌ است که می‌خواهند همان جایی که هستند بمانند). زیرا طبقِ سومین و ژرف‌ترینِ این بررسی‌ها، یعنی ملاحظات بکت، «تا جایی که من می‌دانم، ما به خاطرِ لذتِ مسافرت سفر نمی‌کنیم؛ ما کودنیم، اما نه آنقدر کودن.»

پس نهایتا چه دلیلی وجود دارد غیر از به چشمِ خود دیدن، رفتن برای مطمئن شدن از چیزی، از احساسِ بیان ناشدنیِ حاصل از یک رویا یا کابوس، حتی اگر تنها فهمیدنِ این باشد که آیا چینی‌ها به همان زردی‌ای که گفته می‌شوند هستند، یا آیا رنگی غیر محتمل، مثلا اشعه‌ی سبز ، هوایی مایل به آبی یا ارغوانی واقعا در جایی وجودِ خارجی دارد. پروست گفت، رویابینِ واقعی کسی است که می‌رود تا چیزی را به چشمِ خود ببیند… و در موردِ شما، آنچه قصد دارید در سفرهایتان از آن یقین حاصل کنید، آنست که جهان واقعا دارد به فیلم تبدیل می‌شود، پیوسته بدان سمت در حرکت است، و اینکه این همان چیزیست که تلویزیون به آن می‌رسد، تبدیل شدنِ سرتاسرِ جهان به فیلم: بنابراین سفر کردن دیدنِ این واقعیت است که شهر، یا یک شهرِ خاص، به چه نقطه‌ای در تاریخِ رسانه‌ها رسیده است. بدین ترتیب شما سائوپائلو را به عنوان شهر-مغزی خود-مصرف‌گر توصیف می‌کنید.

شما حتی به ژاپن می‌روید تا کوروساوا را ببینید و به چشم خود ببینید که چگونه در فیلمِ آشوب، باد در ژاپن بادبان‌ها را پُر می‌کند؛ اما از آنجایی‌که در آن روزِ به خصوص بادی نمی‌وزد، به جای باد پنکه‌های بزرگِ تأسف‌باری را می‌بینید، که به طرز معجزه آسایی مکملِ درونیِ مانایی را به تصویر می‌بخشند، یعنی همان زیبایی یا اندیشه‌ای که تصویر حفظ می‌کند تنها به این دلیل که آنها فقط درونِ تصویر است که وجود دارند، چرا که تصویر آنها را خلق کرده ‌است.


‍ +  از نامه‌ی ژیل دلوز به سرژ دنی

 

«ضعف و سستی به تنهایی وادارمان می کند که بیاموزیم و ما را قادر می‌کند روندی را که تاکنون چیزی درباره اش نمی دانستیم مورد تحلیل قرار دهیم. آدمی که هر شب به محض رفتن به رختخواب خوابش می برد، و تا لحظه ای که بیدار می شود و بر می خیزد از دار دنیا بی خبر است، بی‌تردید از مشاهدۀ جزئیاتی در مورد خوابیدن عاجز است. او به ندرت متوجه می شود که خواب است. اندکی بی خوابی این ارزش را دارد که ما را وادارد خوابیدن را تحسین کنیم، و شعاع نوری بر این تاریکی بتاباند. حافظه ای بی نقص ابزار کارآمدی برای مطالعۀ پدیدۀ حافظه نیست. 

هر چند ما بدون رنج بردن هم قادریم از شعورمان استفاده کنیم، اما به زعم پروست وقتی دچار رنج و تألّم هستیم کنجکاوی مان کامل تر می‌شود. رنج می بریم، پس فکر می کنیم، زیرا فکر کردن کمک‌مان می کند که رنج کشیدن را در زمینۀ مساعد قرار دهیم. کمک‌مان می کند آن را ریشه‌یابی کنیم، ابعادش را بسنجیم، و با حضورش کنار بیاییم.

در نتیجه: افکاری که بدون رنج حاصل شده اند فاقد منبع مهم انگیزه هستند. به نظر می رسد فعالیت ذهنی برای پروست به دو بخش تقسیم می شود: بخشی که می توان افکار بی درد نامید، که بدون کمترین تألّمی جرقه زده اند، که جز از تمایل کمرنگی برای یافتن علل بی خوابی یا فراموشی سرچشمه نمی گیرند. و افکار دردناک، که ناشی از رنج نخوابیدن یا فراموشی است. این بخش اخیر است که برای پروست مهم هستند.

 

طبیعی است که وقتی همه چیز بر وفق مراد است خرفت بمانیم. وقتی که اتومبیل‌مان بدون نقص کار می کند، چه انگیزه ای وجود دارد که عملکرد پیچیدۀ درون آن را یاد بگیریم؟ وقتی معشوقی به ما وفادار است، چه لزومی دارد که راجع به انگیزه های خیانت های انسانی بیندیشیم؟ وقتی جز احترام چیزی نصیب‌مان نمی شود چه ضرورتی دارد که دربارۀ حقارت های زندگی اجتماعی تحقیق کنیم؟ تنها زمانی که غرق در اندوه هستیم و زیر ملافه‌مان ضجه می زنیم و مانند برگ در باد پاییزی می لرزیم است که انگیزۀ پروستی‌مان شکوفا می شود که با حقایق دشوار رو به رو شویم.

 

اما پیش از آن که بخواهیم چشم و گوش بسته به سلک «رنج‌برها» بپیوندیم، بیایید فراموش نکنیم که تحمل رنج به تنهایی کافی نیست. رنج بردن فقط امکاناتی برای هوشمندی و کنجکاوی خلاق فراهم می آورد. اما این امکانات ممکن است به آسانی طرد یا نادیده گرفته شوند، که اغلب هم می شوند.  اغلب رنج کشیدن در ما تبدیل به اندیشه و نظر نمی شود و به عوض آن که درک بهتری از واقعیت به ما بدهد، ما را در مسیر مرگبار نیاموختن سوق می دهد، و نه تنها در معرض توهم های بیشتری قرار می گیریم، بلکه از زمان پیش از رنج بردن هم کمتر به تفکر می پردازیم. 

رمان پروست پر است از کسانی که می توانیم آنان را «رنج‌برانِ بد» بنامیم، افراد رقت‌انگیزی که در عشق به آن ها خیانت می شود، از میهمانی ها حذف می‌شوند، از پایین بودن سطح تفکر یا حقارت اجتماعی درد می کشند، ولی نه تنها از این مصیبت های چیزی نمی آموزند، بلکه بر عکس به روش های دفاعی مخربی متوسل می شوند که بی خردی، گمراهی، سنگدلی و سطحی بودن، و خشم و انتقام را در پی دارد.

 

+پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند | آلن دوباتن | گلی امامی

 


وقتی متوجه یک واقعیت مهم میشوی رنجور و آشفته خواهی شد (اصلاً یکی از نشانه های اصلی قرار داشتن در مسیر درست یادگیری همین رنج کشیدن است.) حتی ممکن است به جایی برسی که به بی خبری دیگران غبطه بخوری. اما اگر شروع به انکار نکنی و از ترس رویارویی با شرایط جدید به حالت امن گذشته برنگردی، به تدریج قدرت و مسیر تحمل آن واقعیت را پیدا میکنی و تا یافتن واقعیت بعدی به زندگی عادی بازخواهی گشت.

شاید شکل ظاهری زندگیت شبیه بی خبران به نظر برسد..اما به واسطه ی رنجی که کشیده ای و آگاهی که داری در سطحی دیگر به زندگی ادامه خواهی داد.

به قول پروست خوشی برای بدن مان لازم است اما اندوه است که قدرت ذهن را تقویت می کند. چه بسا وقتی همه چیز بر وفق مراد است خرفت بمانیم.