دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جلال آل احمد» ثبت شده است


خنک آن قمار بازی ، که بباخت هرچه بودش ، بنماند هیچش الا ، هوس قمار دیگر..(مولانا )


نمیدونم شاید قضاوتم اشتباه باشه ، اما انگار خاصیت قماره که ، بیشتر قماربازها اون قدر به بردن ادامه میدن تا (همه چیزی که بردند یکجا ) ببازند .

از طرفی حتی اگر پول هنگفتی هم به چنگ بیارند ، اونقدر غیرعاقلانه و با عیاشی خرجش میکنند تا به شرایط پیش از بردن برگردند ( خاصیت پول بادآورده برای کسی که زحمت نکشیده )

داستایفسکی «قمارباز» در شرایطی نوشت که به دلیل فقری که در  اون روزها ( به دلیل اعتیاد به قمار ! و بدهی های ناشی از انتشارات و مرگ برادرش) گرفتارش بود، پیشاپیش قراردادی با یکی از دلالان حوزه نشر بسته بود و اگر در زمانی مقرر داستانی را تحویل ناشر نمی داد، حق نشر تمام آثارش به ناشر تعلق می گرفت..

به همین دلیل و به خاطر نبودن زمان کافی برای نوشتن و بازخوانی فکر میکنم این اثر ، کیفیت پایین تری نسبت به جنایت و مکافات و برادران کارامازوف داره .

اصلا احساسات و رفتارهای شخصیت های داستان برام قابل درک و تحلیل نبود ، انگار یکباره در میان یک داستان و یک زندگی آشفته قرار بگیری و سردر نیاری که اون جا چه خبره..حتی در پایان داستان هم ابهامات زیادی نهفته ست که به نظرم به دلیل بازنویسی نشدن مناسب اثر باشه و نویسنده نتونسته به جنبه های مختلف زندگی تمام افراد داستان بپردازه.. اولین کتاب داستایوسکی بود که اونقدرها  از خوندنش لذت نبردم ...


http://s6.picofile.com/file/8246680342/12556120_1062259683836000_1417389401_n.jpg


"در قمارباز راوی عقایدی هم درباره روس ها و آلمانی ها و فرانسوی ها و انگلیسی ها ابراز می دارد. به طور کلی روس ها را آدم هایی اهل خطر و بی پروا از آینده و بی حساب و کتاب می داند. آنها را موجوداتی عاطل و باطل می داند که حتی اگر قمار می کنند در اندیشه جمع آوری پول و پله نیستند. قمار می کنند تا تفریح کنند. و چند صباحی را خوش باشند. در مقابل آلمانی جماعت را موجودی سرمایه دار و پول پرست می داند که همه زندگی اش را به خواندن کتاب های تعلیماتی می گذراند و فرانسوی جماعت را آدم حقه بازی می داند که ظاهر آراسته یی دارد و مخصوصاً دختران ساده روسی را شیفته خود می کند. در نهایت راوی می ماند و بطالتی بی انتها و وعده هایی برای کار کردن به خود و باز بیهوده و هوس قماری دیگر " (شاپور بهیان)


"... آلمانی ها نسل اندر نسل به سرمایه خدمت می کنند و به شرافتمندی می افزایند تا پس از شش نسل کسی چون " آرون دو روچیلد " یا "هوپه وسی " از بین شان سردرآورد. من کار کردن برای سرمایه را تحمل نمی کنم. مایل نیستم که فقط برای خدمت به سرمایه زنده باشم ... "


+قمار باز | داستایوسکی | جلال آل احمد



راستی هم، انسان دوست دارد که بهترین دوستان خودش را در مقابل خود، خوار ببیند .


+قمار باز | داستایوسکی | جلال آل احمد



"در هر خراب شده ای از گوشه های زندگی که افتاده باشی، کم کم چنان در ابتذال فرو می روی و چنان عادتت می شود که حتی نمی خواهی داد بزنی..."

شاید هرکدام از ما ایرانی ها یک " مدیر مدرسه " در وجودمان داشته باشیم..همه ی ما در جایی از زندگیمان  بعد از دیدن  فسادهای گسترده اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ... به شکلی گفتیم " به ما چه " ،" اصلا چه کاری از دست من بر می آید ؟ " و سعی کردیم در این کثافت ها ، به اجبار برای گذران زندگی ، شبیه دیگران جا و مقامی برای خودمان دست و پا کنیم و با خودمان گفتیم " .. اما خودم را درگیر بازی ها کثیفشان نمیکنم.. "  فکر کردیم میشود با سکوت کردن پاک ماند
اما دیری نگذشت که  فهمیدیم ، به دنیا آمدن در همچین سرزمینی یعنی آلوده شدن..چه همدستشان بشوی و چه سکوت کنی و در کنار بمانی..

شاید بعضی از ما به گزینه ی دیگری هم فکر کنیم ، تغییر ! کاری که مدیر در آغاز ورود به مدرسه تصمیم به انجامش میگید اما خیلی زود متوجه میشود تلاش فردی او که از روی آگاهی و قدرت هم نیست ( وفقط نتیجه ی کمی دلسوزی و احتمالا وظیفه شناسی و نوع دوستی ست )  نتیجه ای ندارد

در واقع اگر ما حتی بخشی از فساد اجتماعی را از بین ببریم، فساد از جای دیگری سر بر می آورد .
یک حکومت فاسد از میان مردم فاسد بلند میشود ، شاید بشود حکومت فاسدی را از میان برد ، اما جامعه و مغزهای فاسد تا ابد به پوسیدنشان ( که مسری و ارثی نیز هست ) ادامه خواهند داد..

+شاید نگاه من کمی بدبینانه باشه به هرحال هیچ مملکتی یک شبه خراب نشده و یک شبه هم آباد نخواهد شد..ما در دوره ای زندگی میکنیم که اروپایی ها سال ها قبل در قرون وسطا تجربه اش کردند و از اون عبور کردند..به امید رنسانسی در ایران که احتمالا چندین قرن به طول میکشه و متاسفانه قطعا به عمر ما قد نخواهد داد .



«می‌بینی احمق! این را می‌گویند قدم اول. همیشه هم وضع از این قرار است. موقعیتی ایجاد می کنند درست شبیه بآنچه تو در آن گیری. برایت شخصیت و اهمیت می‌تراشند. عین یک بادکنک بادت می‌کنند و می‌بندند به شاخه‌ی اقاقیا که گله به گله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساخته اند نمی‌گذارد بفهمی چه خبر است. عینا مثل حالا. ناظم مدرسه ات کلافه است. البته از دست مدیری مثل تو حق هم دارد. نمی‌خواهد لای این چرخ‌ها خردش کنند. همیشه هم که نمی‌خواهد ناظم بماند.

آخر ترفیعی، حق مقامی، مدیریتی و بالاتر و بالاتر. و حالا تو برایش عور و اطوار می‌آیی… ناظم دیگری هم که سراغ نداری. داری؟ اگر هم داشتی مگر سلمان بود یا اباذر؟ و اصلا خیال می‌کنی اگر سلمان و اباذر را هم جای این چلفته‌های بی سر و زبان می‌گذاشتند فرقی می‌کرد؟ یا ول کن و برو یا قدم اول را بردار. سور بده بعد هم بخور- بده و بستان. بعد هم قدم دوم و بعد چهاردهم و… درست یک جیره خور صندوق دولت. موقع شناس، به نرخ روز نانخور، چرب زبان و درست همچون کنه ای چسبیده به مقررات! …»


+مدیر مدرسه | جلال آل احمد