- ۲ نظر
- ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۱۵
Larry: So, Anna tells me your bloke wrote a book. Any good?
Alice: Of course.
Larry: It's about you, isn't it?
Alice: Some of me.
Larry: Oh? What did he leave out?
Alice: The truth.
Closer 2004 Mike Nichols Drama film/Melodrama ‧ 1h 44m 7.3/10IMDb
«آلیس» تنهاست و آسیب پذیر. جذابیت و عدمجذابیت او هر دو در همین خصوصیت نهفته است. او میداند که به جز زیبائی ظاهرش چیزی برای عرضه ندارد. پس سخت تلاش میکند که نشان دهد جز آن چه بقیه میشناسند و میبینند هم چیزی در چنته دارد. ظریفترین طیف احساسات و انگیزههای غیرقابلبیانی که «نزدیکتر» موفق به تصویر کردنشان میشود در شخصیت «آلیس» جلوهگر میشود. به عنوان مثال «آلیس» در سکانس صحبت با «لری» در گالری ناامیدانه سعی میکند وانمود کند که با آنچه در کتاب «دن» تصویر شده متفاوت است و حقیقت درباره او در کتاب بیان نشده.
Dan: I fell in love with her, Alice
Alice: Oh, as if you had no choice? There's a moment, there's always a moment - 'I can do this, I can give in to this, or I can resist it.' And I don't know when your moment was, but I bet you there was one
Closer 2004 Mike Nichols Drama film/Melodrama ‧ 1h 44m 7.3/10IMDb
شاید بعضی از دیالوگها متظاهرانه باشند اما
لحظات درخشان زیادی در میان آنها هست که به عمق روابط زن و مرد (به صورت
کلی) و روابط جنسی (به صورت خاص) در زندگی مدرن نزدیک میشوند و انگیزهها و
کنشهایی را واکاوی میکنند که در روابط سنتی میان زن و مرد صادق نبودند
ولی متاسفانه، یا چنانچه در ادامه میخوانیم، خوشبختانه جزء جداییناپذیر
زندگی مدرن محسوب میشوند.
در جوامع عقبمانده و سنتی آنچه که یک زن و
مرد را به هم پیوند میدهد و مانع از جداییشان میشود خیلی بیشتر از یک
کشش دوسویه و عشق است. شاید حتی بتوان گفت بیشتر جبر زمانه و اقتضائات
اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند که یک رابطه را حفظ میکنند. از یک طرف
مسائل اقتصادی به خاطر عدم وجود استانداردهای حداقلی از تامین و بیمه
هستند. آنقدر ناامنی و نگرانی از آینده وجود دارد که زن و مرد باید دست به
دست هم بدهند و تمام نیرو و جوانی خود را صرف تامین حداقلی از امنیت و
آسایش کنند. در واقع هدف در زندگی به جای «زندگی در سرپناه» تبدیل میشود
به «تلاش برای تامین سرپناه».
از سوی دیگر مسائل اجتماعی وجود دارد. در جامعهای چنین سنتی که انسانها همه به کار هم کار دارند و هر کسی پیروی بیچونوچرا از هنجارهای پذیرفته شده جامعه را نپذیرد محکوم به طرد است، یک زن به تنهایی چقدر شانس دارد؟ آیا کوچکترین حقوق زندگی و حتی امنیتهای جانی برای او موجود است که مثلا بتواند هر موقع که خواست مثل یک انسان آزاد از خانه خارج شود و هر کجا خواست برود؟ آیا جز این است که باید -چه زن و چه مرد- باید به خاطر تبعیت نکردن از نورمهای جامعه جواب پس بدهند و شعور اجتماعی هنوز به آن حد نرسیده که به حریم خصوصی بقیه احترام گذاشته شود؟ در حقیقت بعد از جدایی، یک زن آنقدر محدود میشود که خود به خود همه فرصت ها از او دریغ میشوند. مسائل مذهبی و اعتقادی و بافت اجتماعی هم هستند که باعث میشوند فرصتهای بعدی فوقالعاده کم شوند. در واقع روابط زن و مرد عبارت است از آویزان شدن دو نفر به هم و تقلا برای زندگی. در چنین جامعهای شکل روابط خیلی متفاوت است هم معنی با هم بودن فرق دارد و هم معنی جدا شدن. در چنین جامعهای جدا شدن یک زوج مساوی است با مشکلات جدی و در یک کلمه ویران شدن دو زندگی به طوری که بازسازی آن مشکل و حتی غیرممکن میشود.
اما در زندگی مدرن شکل روابط کاملا متفاوت است. به خاطر عدم نیاز و وجود امنیتهای همه جانبه و همچنین بالا بودن شعور اجتماعی و اینکه دیگر افراد دخالت و فضولیای در زندگی خصوصی هم نمیکنند، هر چند نه صددرصد اما میتوان گفت معنی و مفهوم تعهد و مسئولیت و حتی عشق کمی فرق کرده است.
میتوان گفت «نزدیکتر» از دیدگاهی انتقادی و آسیبشناسانه به شکل مدرن روابط میپردازد و شاید با سردی و تنهاییای که در فیلم موج میزند، مخاطب را به دیدگاهی منفی درباره شکل مدرن روابط مرد و زن برساند. اما به نظر من لزوما اینطور نیست و با وجود اشکالات و نارساییهای زیاد، نمیتوان مثل افراد سنتی که وجود اینطور تلخیها در زندگی مدرن را به مفهوم بد بودن زندگی مدرن و خوب بودن و بر حق بودن روابط سنتی میدانند قضاوت کرد. مثلا یک فرد سنتی خواهد گفت میبنید چطور آزاد بودن باعث میشود همه به دنبال شهوت خود بروند و جملات کلیشهای مثل «کانون خانواده از هم بپاشد» یا زندگیها نابود شود. اما در یک نگاه دوباره میبینیم که لزوما اینطور نیست.
وقتی زن و مرد هر کدام جاهطلبیهای کاری و حرفهای خود را دارند و صبحها هریک سوار بر اتوموبیل خود به سر کار و ساختن زندگی خود میرود؛ مطمئنا مفهوم تعهد و مسئولیت فرق خواهد کرد. در این شرایط آنچه زن و مرد را به هم پیوند میدهد از حسابگریهای اقتصادی و یا اقتضائات اجتماعی خالی است. و بر خلاف آنچه افراد سنتی و مذهبی دوست دارند بنمایند این روابط میتوانند خیلی درستتر، انسانیتر، و خالصتر باشند.
«جود لاو» در سال 2003 در فیلمی به نام «الفی» به ایفای نقش پرداخت که تعمقی بود در همین مورد. «الفی» خودش بازسازی فیلم دیگری به همین نام در دهه 60 بود. در «الفی» دهه 60 جدا شدن مرد از زن ضربه بزرگی برای زن بود و برای او مشکلات و ناراحتی های زیادی به وجود میآورد. به طوری که تعهد و مسئولیت حکم میکرد روابط مرد و زن پابرجا بماند و در واقع ترک کردن زن به خودخواهی و حتی وحشیگری ظالمانه مرد تعبیر میشد. اما در بازسازی «الفی» به تفاوتهای به وجود آمده در این فاصله توجه شده است. در الفی سال 2003 تنها چیزی که مرد و زن را به هم پیوند میدهد کشش و عشقی است که بین آنها وجود دارد. در واقع آنها به جز اینکه از با هم بودن لذت میبرند دلیل دیگری برای با هم بودن ندارند.
اما روابط مدرن نقاط تاریک و بیپاسخ زیادی هم دارند. مرز عشق و شهوت کجاست؟ در یک رابطه دو سویه تا کجا عشق است و از کجا سوءاستفاده؟ آیا روابط جنسی آزاد و تعهد در زناشویی جمعناپذیرند؟
اینجاست که وارد دنیای پیچیده روابط مدرن میشویم. در واقع «دن» به این خاطر محتاج «آنا»ست که «آنا» به او احتیاجی ندارد. اما وقتی «آنا» به او وابسته باشد پس «دن» دیگر دلیلی برای داشتن کشش به او نخواهد داشت و این معمای روابط مدرن ماست. چه جواب آن را در بازگشت به سنتها بدانیم یا روابط مدرن را با همین سوراخها و خلاءها قبول کنیم به هر حال سوالات بیپاسخ زیادی به جای خواهند ماند.
فیلم آکنده از عکس العملهای ظریف، نگاههای معنی دار و دیالوگهای فوق العاده ای است که هم در نگاه اول معنی دارند و هم بعد از پایان فیلم مخاطب را متوجه اشارههای پنهان در پس خود میکنند. «نزدیکتر» شاید یک شاهکار بی بدیل نباشد اما فیلم عمیق و پرظرافتیست که ارزش یک بار تماشا را دارد!
+منبع : miladico.blogfa.com
زمانی که همه از تسلیم و پارسایی سخن می گویند، فروغ فرخزاد خلاف آمد رسم مألوف، از نافرمانی و عصیان سخن می گوید و بند ناف خود را از قدرت مطلق می گسلد. شجاعت فروغ در شعر فارسی دست کم برای اولین باز آنجایی نمود پیدا می کند که از «منِ» شخصی سخن می گوید، در حالی که شعر فارسی در کلیت خویش از گفتن من واهمه داشته است. هنر فروغ در جایی تجلی می یابد که از پیوند سست دو نام در یک دفتر می گوید و به سفارش زمانه اهمیتی نمی دهد و تلاش می کند زنِ خوبِ فرمانبرِ پارسا نباشد.
دلیلیت یک دلیل امری نسبی است و نمیشود بگویند که این دلیل صدرای شیرازی را قانع کرده است، تو با این عقل کلّه گنجشکی چه میگویی؟
نباید فکر کرد که اگر دلیلی ابن سینا را قانع کرد مرا هم باید قانع کند، و اگر مرا قانع نکرد حتماً ذهن من یک خللی دارد یا حتماً مغز من خوب کار نمیکند؛ بلکه ممکن است چیزی برای شما دلیل قانع کننده باشد، ولی برای من قانع کننده نباشد یا بالعکس.
قانع کنندگی دلیل، کاملاً بسته به ذهن مخاطبی است که دلیل برایش اقامه میشود و نباید گفت، این دلیل را فلان فیلسوف هم نتوانسته رد کند، چرا که به من ربطی ندارد و به نظر من در یک، دو یا هشت تا از مقدمات آن میتوان تشکیک کرد.
من بارها گفته ام که هیچگاه دکّه خودتان را به خاطر سوپر مارکت دیگران تعطیل نکنید.
اگر ابن سینا انسان بزرگی بوده است و سوپر مارکت عظیم فکری ـ فرهنگی داشته است، خوب داشته باشد؛ ما هم زیر این راه پله ها یک دکّه ای داریم، چهار تا قوطی بغل هم گذاشته ایم و مقداری هم نخود و لوبیا در آنها ریخته ایم. ما نباید در این دکّه را ببندیم. البته نمیگوییم که ابن سینا سوپر مارکت خود را ببندد ولی شاید کسی جنس مورد نظر خود را در سوپر مارکت او پیدا نکرد و از ما خرید. البته انتظار نداریم که همه عالم و آدم سراغ دکّه ما بیایند چرا که تا ابن سینا هست، کسی سراغ ما نمیآید، ولی بالاخره اگر کسی هم آمد دکّه ما باز است.
بنابراین هر وقت که دکّه خودتان را به خاطر اینکه کنار شما یک سوپر مارکت باز شده، بستید زندگی عاریتی دارید نه زندگی اصیل. مگر همین فلاسفه بزرگ ما نیستند که یکی از ادله هایی که برای زندگی پس از مرگ آورده اند چنین است: بسیاری از افرادی که میمیرند پس از مرگشان به خواب نزدیکان شان میآیند و گاهی چیزهایی مطابق با واقع هم میگویند و پرده از اسراری برمیدارند. بعد میگویند: خوب، اینکه معلوم است بدنش پوسیده است. بنابراین مشخص میشود که روحی داشته که آن روح به خواب دیگری آمده است.
میدانید مؤدای این دلیل چیست؟
این است که تصویری به خواب شخصx آمده است و از نظر شخصx این تصویر شبیه ترین تصویر به y است پس با y مساوی است. این استدلال را هیچ احدی نمیتواند قبول کند. این معادله که «تصویری به خواب x میآید و از نظر x شبیه ترین تصویر به تصویرy است مساوی است با y» مورد قبول هیچ ریاضیدانی نیست، ولی به هر حال ابن سینا آن را پذیرفته است. حالا آیا به دلیل اینکه اگر من تا آخر عمر هم جدّ و جهد کنم ممکن است یک صدم عظمت فکری ابن سینا را پیدا نکنم باید دکّه ام را ببندم؟ و تازه این حرف ابن سیناست، چه برسد به فیلسوفان طراز ده و بیست و پنجاه. وقتی ما درباره ابن سینا چنین میگوییم شما چه انتظاری دارید که حرف فیلسوف طراز ده را قبول کنیم؟
بنابراین ما باید دکّه خودمان را باز نگه داریم و به هرکس بگوییم: دلیلت را بگو تا ببینم میتوانم حرفت را قبول کنم یا نه؟ در این صورت زندگی اصیل داریم؛ ولی به محض اینکه گفتیم: قبول میکنم چون تو از بزرگانی، چون افکار عمومی این را میگوید، چون میخواهم همرنگ با جماعت باشم، چون محبوبیت من حفظ میشود، چون رضای مردم حفظ میشود، چون پدر و مادر من هستید و … دیگر زندگی اصیل ندارید.
این را هم عرض کنم که هر کس گفته است باید از پدر و مادر اطاعت کرد، زندگی اصیل ندارد. البته شکی در درستی احترام به پدر و مادر نیست ولی احترام غیر از اطاعت است. اصلاً چرا باید از پدر و مادر اطاعت کرد؟ آیا به صرف اینکه دو نفر باعث شده اند من به دنیا بیایم باید از آنها اطاعت کنم؟ این دلیل است!
زندگی اصیل داشتن به دو جهتی که عرض میکنم ضرورت دارد:
1_اگر به درونتان توجه دارید و میخواهید یک درون آباد داشته باشید راهی جز این نیست. البته این را هم خودتان بیازمایید و به صرف اینکه من میگویم یا عرفا این نکته را فهمیده اند، نپذیرید.
2_اکثر قریب به اتفاق مشکلات اجتماعی ما به این دلیل است که بت پرستیم و عمل بی اجر و مزد آرا و افکار دیگران هستیم و آنها زندگی ما را سامان میدهند!
+مصطفی ملکیان
Beetlejuice یه اثر فانتزی و عجیب غریب دیگه از تیم برتونه که میشه به عنوان یه فیلم آخر هفته ای باحال روش حساب کرد.
حیف که بازی فوق العاده ی مایکل کیتون با یه فیلمنامه خوب و یه شخصیت پردازی عمیق تر پشتیبانی نشده و گرنه سطح بازیش در این نقش فاصله ی معناداری با جک نیکلسون و حتی هیث لجر ( بازیگران نقش جوکر در فیلمهای متفاوت) نداره..
فیلم دو سه تا سکانس فوق باحال موزیکال هم داره که یه مقداری ضعف کارگردانی و فیلمنامه نویسی رو پوشش داده و نمیشه از دیدن مکررشون گذشت..
پای بندی اخلاقی بیتل جویس به برگزاری کامل آداب و رسوم عروسی هم در نوع خودش جالبه :) حضور عاقد، خوندن خطبه ی عقد، پیدا کردن حلقه از اعماق جیب..
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
چون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است..
{ صائب تبریزی }
هشدار: در این یادداشت داستان قسمت اول کاملاً توضیح داده شده
است. اگر قصد تماشاکردن دارید و مطلع نبودن از داستان برایتان مهم است،
نخوانید.
اپیزود اول ده فرمان قرار است پیرامون مسائل مهمی مانند مرگ، خدا، روح و زندگی پس از مرگ کنکاش کند. اما با وجود یک شروع خوب شاهد یک دنباله و پایان ضعیف و غیرقابل قبول هستیم. شاید بزرگترین اشکال این قسمت آن باشد که همه چیز بر پایه یک مقایسه ی نا به جا شکل گرفته است. یک نتیجه گیری شخصی که بدون منطق خاصی به همه ی مسائل تعمیم داده میشود. پاول پسر کوچکی ست که همراه پدر ریاضی دان و برنامه نویسش(کریشتف) در یک آپارتمان کوچک در ورشو زندگی میکند. پسر کنجکاو است و سوالاتی جدی در مورد مرگ و خدا و روح از پدر آتئیست( یا آگنوستیکش) میپرسد.
او عمه ی مهربان و مذهبی هم دارد که در غیاب مادرش از او مراقبت میکند. این زن هم همچون برادرش با سوالات پسرک مواجه ست و مطمئناً جواب های متفاوتی نسبت به برادرش به او میدهد. او جایی میان این بحث ها در مورد برادرش میگوید:"پدرت در یک خانواده ی کاتولیک بزرگ شد..اما خیلی زود فهمید که خیلی از چیزها را میشود شمرد و اندازه گرفت.. و بعد کم کم اعتقاد پیدا کرد که همه چیز همین طور است." او در ادامه میگوید: " یک زندگی مانند زندگی پدرت ممکن است معقولانه تر به نظر برسد..ولی به این معنی نیست که خدایی وجود ندارد! میدانی منظورم چیست؟ خدا وجود دارد..خیلی ساده است..اگر باور کنی!"
پدر، در ابتدای اپیزود دلیل عقاید خواهر و هم مسلکان او را برای پسرش توضیح داده است:"روح (ِیا خدایی) وجود ندارد. بعضی از مردم، اگر باورش داشته باشند صرفاً زندگی راحت تری خواهند داشت."
بعدتر میبینیم که پدر و پسر از روی سرگرمی به محاسبه ضخامت یخ روی رودخانه میپردازند. میخواهند ببیند شرایط برای پاتیناژ روی یخ مناسب هست یا نه. جواب محاسبات پدر به سوال پسر مثبت است. او میتواند فردا با اسکیت های تازه اش رو یخ های دریاچه سر بخورد. اما اتفاقات مطابق پیش بینی های پدر پیش نمیرود. یخ ها میشکنند و پسر غرق میشود. در صحنه ی پیدا شدن جسد پاول همه ی مردم زانو میزنند اما پدر نه، هنوز نه..
پاول: چرا مردم میمیرن؟
کریستف: بستگی داره، سکته قلبی، سرطان، تصادف یا سن زیاد...
پاول: منظورم اینه مرگ چیه ؟
کریستف: قلب دیگه خون رو پمپ نمیکنه، خون به مغز نمیرسه و همه چی متوقف میشه..
پاول: چی باقی میمونه؟
کریستف:
هرکاری که کردی، خاطره کارهایی که به عنوان یه انسان باقی گذاشتی، خاطره
خیلی مهمه به نظرم، یادت میمونه که یه نفر بود، یه نفر که انسان مهربونی
بود، چهره اش رو، لبخندش رو یادت میمونه..
کوچکتر که بودم هر وقت از کسی شکایت می کردم و میگفتم ببین فلانی در حقم چه کرد و چه گفت و
چرا اصلا من نباید مقابله به مثل کنم و چرا نباید به رویش بیاورم و چرا
باید از من انتظار برود که سکوت کنم و از کنارش رد شوم، مادرم می گفت: تو
خوبِ خودت را باش. بدِ باقی را ول کن.
الان در اینجای زندگی، از خیلی
چیزها مطمئن نیستم و به خیلی چیزها ایمان ندارم. اما این یک قلم را به یقین
می دانم که وقتی دست دوستی به کسی دادم، به تمامی بوده. وقتی هم از کسی
بریدم که چیزی باقی نمانده بود. در تمامی بودنها، به تمامی بوده ام و هرگز
جایی و کنار دوستی و رفاقت، نصفه نیمه نبودم و همچنان نصفه نیمه بودن را
برنتابیدم. اگر کسی را دوست داشتم از ته قلبم بوده. خوشبختی دوستم را از ته
قلبم جشن گرفته ام و برای غمش با جان غمگین شده ام. خیلی هاشان حتی شاید
خبر ندارند که وقتی آن طرف از دلشکستگی و شکست و خاموشی حرف زده اند، این
طرف من چنان اندوهگین شده ام انگار که داستانشان بر سر خودم رفته. همینطور
وقتی برای مدتی طولانی نصفه نیمگی دیده ام، تاب نیاورده ام و همه چیز را رها کرده ام.
وقتی همه خوب ِخودت را کف دستت می گیری، شایسته نیست که با ول نکردن بد، تاوان بدهی.
سه گوش گروه موسیقی است که بردیا عراقی و محمد وکیلی راه انداخته اند. آثار این گروه حال و هوای عرفانی دارد و بیشتر کارها در ساخت قطعات توسط دو عضو اصلی انجام میشود.
سه گوش قصد دارد فضای الکترونیک را با رنگآمیزی ایرانی ارائه کنند. این گروه در ژانر "چیلآت" شروع به کار کرده است. موسیقیای که بیشتر به منظور ریلکسیشن و شنیدن در پس زمینه ی زندگی است که ساخته می شود. گویی که تمپوی نرم، آرام و کم صدای آن درون فضا "نبض" می زند..
اگر تمام افراد دربارۀ شناخت اشتراک نظر نداشته باشند، این شناخت نیست، بلکه طبق تعریف اعتقاد است. شناخت باید انتقال پذیر باشد.
+ژان پیاژه
امروز همه چیز عوض شده، دنیای ما ارتباطی با دنیای حافظ و سعدی ندارد. من فکر میکنم حتی دنیای من هیچ ربطی به دنیای پدر من ندارد، فاصله ها مطرح هستند. فکر میکنم عوامل تازه ای وارد زندگیمان شده اند که محیط فکری و روحی این زندگی را میسازند.
طرز تلقی یک آدم امروزی، نسبت به آدمی که بیست سال پیش زندگی میکرده کاملا عوض شده، آن تلقی که انسان امروزی از مفاهیم مختلف مانند مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت و قهرمانی دارد با گذشته متفاوت است. چون محیط و شرایط زندگی ما عوض شده و تمام این مفاهیم زاییده شرایط محیط هستند.
من مثال ساده ای دارم راجع به عشق. پرسناژ مجنون که خوب همیشه سمبول پایداری و استقامت در عشق بوده، از نظر من که آدمی هستم که جور دیگر و در زمانه ای دیگر زندگی میکند، کاملاً مسخره است. وقتی علم روانشناسی می آید و او را برای من خُرد میکند، تجزیه تحلیل میکند و به من نشان میدهد که او عاشق نه، که یک بیمار بوده. آدمی بوده که مرتب میخواسته خودش را آزار بدهد؛ این است که خوب به کلی عوض میشود.
+فروغ جاودانه | فروغ فرخزاد | عبدالرضا جعفری | گفتگوی ایرج گرگین با فروغ | 910 صفحه
گوش
کن مورتی، متنفرم از اینکه مساله رو واست بشکافم ولی چیزی که مردم بهش
میگن "عشق" همون واکنش شیمیاییه که حیوانها رو مجبور به جفتگیری میکنه
اولش سفت و سخت شروع میشه مورتی، ولی آروم آروم محو میشه و تو رو تو یه
ازدواج شکست خورده رها میکنه. رشد کن! روی علم تمرکز کن..!
جک نیکلسون، بازیگر مشهور آمریکایی، میگوید: «من به آداب معاشرت خیلی فکر میکنم. اینکه چگونه یک بشقاب را به فرد دیگری بدهم. اینکه برای صدا کردن فرد دیگری در اتاق دیگر، فریاد نزنم. در اتاق را بدون در زدن باز نکنم. به خانمها اجازه دهم پیش از من وارد جایی شوند. هدف این قوانین بینهایت ساده ساختن یک زندگی بهتر است. من به رفتار و حرکاتم و البته آداب معاشرت خیلی توجه میکنیم. این قوانین زبانی ساده و قابل درک برای ایجاد یک احترام دوطرفهاند».
متاسفانه بسیاری از مردم احترام قائل شدن برای قوانین آداب معاشرت را بی اهمیت میدانند. آنها فکر میکنند رعایت آداب معاشرت فقط از طرفداران سرسخت زیبایی سر میزند و این افراد رابطه خود را با زندگی واقعی قطع کردهاند. اما قوانین اصلی آداب معاشرت بسیار ساده است. این قوانین عبارتند از فرهنگ سخن گفتن، خوشرویی و تواضع، ظاهر پاکیزه و تسلط روی عواطف و احساسات خود. در اینجا با تعدادی از این قوانین آداب معاشرت آشنا میکنیم که هر فرد محترمی باید از آنها آگاه باشد.
میتوانید رفتارهایی که دوست دارید از دیگران ببینید یا رفتارهایی که از نگاهتان آزاردهنده ست را به این لیست اضافه کنید. گاهی مشکل، تنها ندانستن است.
+با کمی تغییر و ویرایش : ۲۵یاقانون آداب معاشرت که هر فردی باید آنها را بداند
بودن در رابطه های طولانی تمرین میخواهد. تمرینِ درست گوش دادن، درست نگاه
کردن به تمام غم ها و دردهایی که در رابطه بالا میاید و بعد "استفاده
نکردن" از تمام نقطه ضعفهایی که دوستمان به ما نشان میدهد. درست رفتار کردن
و مهم تر از همه "درک کردن "!
درک اینکه، تمام ما گمشدگانی هستیم که به
رابطه ها پناه میآوریم تا آرام تر شویم، تا دیده شویم تا دوست داشتنی
باشیم و ستایش شویم. تا همدردی داشته باشیم که ما را در آغوش بکشد و به ما
امنیت بدهد. بودن در رابطه های طولانی مدت، گذشت میخواهد. آدمها که به ما
نزدیک میشوند، میخواهند دیده شوند. آیا میبینید آنها را؟