دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


خاطرات خانه ی اموات بیشتر از هرچیزی من را یاد فیلم رستگاری در شاوشنگ انداخت با این تفاوت که داستان فراری در کار نبود...داستایوسکی در تشریح و روانکاوی ذهن و شخصیت ها استاد است و این نکته در این کتاب هم مانند تمامی آثارش مشهودست..

درباره شدت اثری که مطالعه این کتاب در خواننده برجای می گذارد ذکر همین یک موضوع بس که مطالعه آن حتی تزار روس ( یعنی همان جلادی که موسس خانه اموات بود  ) را هم به گریه انداخت . کتابی که آن قدر ژرف ست که گاهی فراموش می کنی ، چیزی که می خوانی حکایت نکبت و بدبختی و فروشدن انسان ها به منجلابی عمیق و بی سرانجام است .

داستایوسکی خود، پس از بازگشت از زندان چهار ساله، دیگر امیدی به بشر نداشت. دیگر آن مرد شاد و مبارز نبود. به گفته ی خود، در عرض چهار سال زنده به گور شده بود. مرگ اجباری چنان او را فلج کرده بود، که برای رهایی و گریز از درد غم، گاهی جز می خواری و قمار، راهی نمی یافت.

مرد تیره روزی شده بود. زندگیش بیشتر به یک حریق مدهش شبیه بود. حریقی که به تدریج جوهر وجودش را به خاکستر تبدیل کرد...


http://ketabnak.com/images/covers/7380_6_untitled.JPG


1

با گذر ایام، متوجه شدم که در زندگی چیزی وجود دارد که تحملش خیلی سخت تر از تحمل عدم آزادی و یا انجام اعمال شاقه است و آن عدم امکان تنها بودن است، حتی برای یک لحظه.

اطمینان کامل دارم هر مقصری این امر را احساس می کند و از آن رنج می برد گو این که علت ناراحتی و رنج خود را نمی داند.


2

من گاهی فکر کرده ام که بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به طور کامل، این است که کاری کاملاً پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.

اگرچه کاری که زندانی انجام می دهد برای خود بی فایده و خسته کننده است، نفس کار بی مقصد و بی فایده نیست. او آجر می سازد، در مزارع کار می کند، خانه بنا می کند و غیره. حتی گاهی به کار خود دلبستگی نشان می دهد و می کوشد آن را بهتر و سریع تر از رفقای خود به انجام رساند.

ولی اگر او محکوم شود که آب را از ظرفی توی ظرف دیگر بریزد و سپس باز از آن ظرف در ظرف دیگر بریزد و یا این که شن را در هاون بکوبد و یا یک مقدار خاک به عقب و جلو ببرد، من یقین دارم در این صورت یا او در عرض چند روز انتحار خواهد کرد و یا این که یکی از رفقای خود راخواهد کشت تا فوراً از این ننگ و زبونی نجات یابد.


3

چرا مجرمینی که جنایت های مشابهی مرتکب گشته اند به طور یکسان مجازات می شوند؟


4
انسان مخلوقی است که میتواند خود را با همه چیز عادت بدهد، و من گمان می کنم این قدرت معتاد شدن به محیط خود، یکی از بزرگترین احسان هایی است که طبیعت به فرزندانش می کند.


5

نه محبوسیت و نه مجازات اعمال شاقه،هیچ کدام قادر نیست زندانی را به یک مرد بهتر و سودمندتر مبدل کند، با آن که این ها وسائلی برای مجازات او و حمایت جامعه از شر او انگاشته می شود، در حقیقت این مجازات ها در قلب زندانی یک احساس نفرت شدید و یک تشنگی فوق العاده برای تفریحات ممنوعه و یک تهور و بی باکی باور   نکردنی ایجاد می کند..


6

هیچ یک از مقصرین انجام اعمال شاقه را کار و شغل حساب نمی کند. برای او اعمال شاقه وظیفه ی نفرت انگیزی است که اجبارا بایستی انجام داده شود و به مجرد این که این شغل به پایان رسید و یا کار ساعات مقرر را انجام داد، به زندان مراجعت کرده قسمت اعظم ساعات فراغت خود را صرف انجام دادن کاری سودمندتر از کار اجباری دولت می کند هیچ کس نمی تواند بدون کار زندگی کند و زندانی مقصر، کمتر از همه از عهده ی چنین عملی برتواند آمد. این یک ضرب المثل قدیمی است 

"که شیطان برای دست های کاهل کار پیدا می کند"


7

این گفته شاید در هیچ مورد صادق تر از مورد زندانیان نباشد و زندان هم محلی است که قسمت  اعظم ساکنینش هنوز دوران آغاز عمر را طی نکرده و مالامال از حیات و قوت ند. و به همین جهت برای آزاد کردن این نیروهای محصور در یک جا، احتیاج به مفری هست.

اگر به آن ها کاری جذاب تر و جالب تر از کارهای روزانه شان داده نشود دیگر چه مفری باقی خواهد ماند مگر اینکه مرتکب پست ترین جنایت ها شوند؟


خاطرات خانه ی اموات | داستایوسکی | مهداد مهرین


شستم به آب ِ غیرت، نقش و نگار ظاهر

کاندر سراچـه ی دل،نقش و نگـــار دارم..


{ سعدی }


http://s6.picofile.com/file/8237096676/1441398126877.jpg


عکس..رضا رفیعی..



پدر و مادر، فرزندانشان را میبینند، روحشان را؟ هرگز .

روح امیلی به اندازه ی یک قطره ی شبنم است، قلمرو او، قلمرو ریزترین جزئیات است. از خلال شیشه ی رنگین بال های یک سنجاقک آسمان را به تماشا می نشیند و به زنگوله های یک گل موگه صومعه ای برای خود میسازد، ستاره های آسمان در آتشدان شومینه اش فرو می افتند، تختخواب پوشیده از برف و میزش از چوب گیلاس است.

اتاقش سادگی شاهانه ی سلول یک راهب را دارد و چون زیبایی اش را به رخ نمیکشد، زیباترست.


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


کسی که همه چیز را از دست داده ، میتواند همه چیز را نجات دهد...


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی




در شش سالگی بینی مان را به شیشه ی واقعیت می چسبانیم ، اما فقط برخی از جزئیات را میبینیم ، چون نفسمان شیشه را بسیار بخارآلود کرده..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی



ادوارد عرق ریزان ، با چشم های از حدقه در آمده ، اسب را سرزنش میکند که تواضع و فروتنی نداشته است . امیلی با موهای پریشان ، به سمت جلاد میدود ، ادوارد شلاق را رها میکند و مات و مبهوت ، عقب عقب میرود..

خشم قدیسان ، هولناک تر از خشم شیطان است..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


با گذر از کودکی دو چیز را از دست دادم، لذت گم کردن کفش‌هایم در گل و پابرهنه برگشتن به خانه، در حالیکه در آب به دنبال گل‌های سرخ آتشین می‌گشتم، و سرزنش‌های مادرم که بیشتر به دلیل نگرانی برای من و کمتر به سبب ناراحتی حقیقی‌اش بود ،

زیرا اگرچه اخم‌ها را در هم می‌کشید اما لبخند می‌زد..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


+گوش نمیدهید ؟

-هیچوقت گوش نداده ام

+به همین دلیل اینقدر سلامتید؟

-اگر مردم میدانستند ناخوشی چطور آنچه را آدم ها میگویند، میشنود ، هرگز چیزی نمیگفتند..



Smiles of a Summer Night (1955) - Ingmar Bergman


یک دختر نادان ، نادان باقی خواهد ماند ، حتی اگر خودش را برای پادشاه لوس کند !



Smiles of a Summer Night (1955) - Ingmar Bergman



http://s7.picofile.com/file/8236613918/Smiles_of_a_Summernight_2_700px_jpg_700x400_q85.jpg


نگفتمت مَرو آن جا که آشنات منـم

در این سراب فنا چشمـه حیات منم


وگر به خشم رَوی صد هزار سال ز  ِ مـن
به عاقبت به من آیی که منتهات منم


نگفتمت که به نقش ِ جهان مشو راضی ؟

که نقش بند سراپرده رضات منم


نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهــی

مرو به خشک که دریــای باصفات منم..


نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو ؟

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم


نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم


نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرچشمه صفات منم..



{ مولانا }



+{Homayoun Khorram - Taghatam Deh }



{ انوع مغالطه - کاری از گروه نشر دانش گمانه }


اینکه یک گروه ایرانی  اینقدر  پرانرژی و فعال ، بدون هیچ چشمداشت  وحمایت مالی و بدون هیچ غرض و جهت گیری خاصی شروع به فعالیت های علمی و مبارزه با خرافات و چرندیات ، زیرنویس و دوبله ی کلیپ های علمی و... کرده واقعا فوق العادست..با دیدن هرکدوم از کلیپ های این گروه میتونید در عرض چند دقیقه چیزهای زیادی یاد بگیرید که با زبان ساده ای هم مطرح شدند که برای همه قابل فهمه..

متاسفانه سایتشون فیلتر کردند..ولی میتونید از طریق آپارات و تلگرام دنبالشون کنید..


کانال گمانه در آپارات


تلگرام : @gomaneh



+چطور یک زن میتونه مردی ُ همیشه دوست داشته باشه ؟

- دیدگاه یک زن به ندرت زیباشناسانه ست..و در بدترین موقعیت ها ، همیشه میتونی چراغ خاموش کنی !



Smiles of a Summer Night (1955) - Ingmar Bergman



http://deeperintomovies.net/journal/image11/smiles1.jpg


خیلی از مردم وقتی ببینند چیزی دارند که مورد علاقه ی فرد دیگری ست ، آن چیز ناگهان برایشان عزیز میشود ، چیزی که یک لحظه دیگر ممکن است آن را به دور بیندازند برایشان مهم و قیمتی میشود ،

زیرا یک نفر دیگر مشتاق داشتن آن است و میخواهد از آن استفاده کند..



+قطار به موقع رسید | هاینریش بل | ترجمه ی کیکاووس جهانداری



+میدونستی همینگوی به داستایوسکی حسادت میکرد؟

- نه ، نمیدونستم جان..

+ اون میخواست بزرگترین نویسنده ی دنیا باشه ، اما خودش متقاعد کرد که هرگز نمیتونه حتی انگشت کوچیکه ی داستایوسکی هم باشه ...


تو چی ؟

میخوای یه نابغه باشی...یا کسی که در سایه ی نبوغ دیگران زندگی میکنه ؟


Lost S02 E15




خرم آنکس که در این محنت گاه

خاطری را سبب تسکین است..


{ پروین اعتصامی }



http://s6.picofile.com/file/8235655034/1432104006871.jpg


+یه بنده خدایی این عکس گذاشته بود تو اینستا..زیرش نوشته بود به جاش یه دستمال کاغذی ازش خریدم !

یاد شعر "عروسک" یغما برای اون دخترک با چشمای رنگی افتادم..همون دختر بی سرپرستی که تو سرما تلف شد و جنازش ریر برفا پیدا کردند.. یه بار ازش پرسیدم به جای شعر گفتن چرا خودت کمکش نکردی..

از اون به بعد دیگه نتونستم پستاش ببینم..



+تنهایی ؟

-منظورت از تنهایی چیه


+یعنی کسی تو زندگیت هست...یا تنهایی ؟

-کسی تو زندگیم هست..ولی تنهام



http://s6.picofile.com/file/8235651284/SC20151126_180943.png



از کــوی می فروشان ، جایی کجا توان رفت..

کآنجــا غم  ِ جهان را ، خاکی به سر توان کرد ؟



{ فروغی بسطامی }



http://s7.picofile.com/file/8235319076/744368_949.jpg


+ { علی زندوکیلی - رفتی }



آخ هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ، هی منتظر باش..منتظر باش..منتظر باش .



+قطار به موقع رسید | هاینریش بل | ترجمه ی کیکاووس جهانداری



 این عجیب است . دردناک است . کاش در نقطه ای زنی بود که به یاد من می افتاد!

حتی اگر این زن بدبخت و دل شکسته باشد . خدا یار دل شکستگان است . زندگی بدبختی است ، زندگی خود درد است. چه خوب می شد که کسی ، زنی بود که به یاد من می افتاد و بعد از مرگ دنبالم گریه می کرد..

اگر چنین کسی بود به دنبال خودم می کشیدمش .با همان اشک هایش به دنبال خودم می کشیدمش.لازم نبود تا قیام قیامت چشم به راه من بماند.دختری در کار نیست !

عجیب است.هیچ دختری نیست که من بوسیده باشمش ..



+قطار به موقع رسید | هاینریش بل | ترجمه ی کیکاووس جهانداری