دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


اطلاعات نامحدود و توجه ما محدود است . سؤال اساسی حداکثر کردن بازگشت سرمایه در جستجوی اطلاعات است.

باید این وسواس را به خرج دهیم که توجه ما صرف چه می شود .چه راندمانی دارد و چه برمی گرداند ؟

مثلا به ازای دو ساعت توجه من به این فیلم چه عایدم شد ، چند ساعتی که به مطالعه ی این کتاب یا آن پنج دقیقه ای که به مطالعه ی این وبلاگ میگذرد.. آیا می ارزد؟ اینجاست که باید حواسمان جمع شود تا منابع و علوم نافع را کشف کنیم.

با مقایسه و ارزیابی ، آنچه را که بیشتر ارزش توجه دارد بیابیم و خود را در مسیر آن قرار دهیم..



http://bayanbox.ir/view/3519346595674758658/c55c5cd3c73659aad3234e5e96dbb967.jpg


شوق دویدن باشد اما پا نباشد
یا ناخدا باشی ولی دریا نباشد
 
در زیر باران چتر خود را بسته باشی
اما کسی مثل خودت آنجا نباشد
 
یک کوچه را صد بار پایین رفته باشی
اما سرت یکبار هم بالا نباشد!
 
شب ها درون خواب هذیان گفته باشی
در خواب هایت رنگی از رویا نباشد
 
آیا شده با گریه های خود برقصی
اما کسی در بند این معنا نباشد ؟
 
آیا شده وقتی کسی را دوست داری
در روبرویت باشد و تنها نباشد ؟

شاید تو از این ماجرا چیزی نفهمی
شاید شبیه من در این دنیا نباشد..


{ جواد نعمتی }



می دانم نمی دانی
چقدر دوستت دارم
و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را
در دست گرفته است

می دانم نمی دانی
چقدر بی آنکه بدانی می توانم دوستت داشته باشم
بی آنکه نگاهت کنم
صدایت کنم
بی آنکه حتی زنده باشم

می دانم نمی دانی
تا بحال چقدر دوست داشتنت
مرا به کشتن داده است..


{ حافظ موسوی }



http://bayanbox.ir/view/1016445465906852574/f9117b204e5f4494d0bc8bc1781a40f1.jpg


+فقط میخوام بدونی ...همین که دور و برت بودم بهترین اتفاق زندگیم بود ...(Drive)

+{Shigeru Umebayashi - Trishna Waltz}


http://bayanbox.ir/view/5145022024229928002/3985bf67e2692326cd0ae4902b06c844.jpg


خلاصه داستان : عدم توجه پدر و مادری سهل انگار به دختر کوچکشان سبب کشش نادرست او به سمت مردی بالغ است . گرچه خود دخترک هم از آنچه میخواهد آگاهی چندانی ندارد اما خشم لحظه ای و کودکانه اش آتش به زندگی مردی میانسال میزند..


یادداشت :

1. در هر جایی از این کره‌ی خاکی «کودک» در فرهنگ عمومی معصوم است و پاک، که به نظر هم درست می‌رسد؛ اما وینتربرگ به‌درستی انگشت روی این موضوع می‌گذارد که رفتارها و کنش‌های  افراد بالغ در از بین رفتن این معصومیت موثر است. و کودک، با معصومیتی از‌دست‌رفته خطرناک است و گاهی ویران‌گر.

2.باید به دنبال ریشه دروغ دخترک بود. همان اوایل فیلم و در گفت‌گوی دو نفره لوکاس با کلارا متوجه می‌شویم که پدر کلارا، تئو، که صمیمی‌ترین دوست لوکاس هم هست جلوی دخترش از الفاظ رکیک استفاده می‌کند و کلارا آن‌ها را یاد گرفته و هنگام صحبت با لوکاس به زبان می‌آورد. مورد بعدی تصویر مستهجنی است که برادر دختر به شوخی به او نشان می‌دهد؛ تصویری که در ذهن دختر نقش می‌بندد و مقدمات دروغ او را فراهم می‌کند. اعمال بزرگسالان می‌تواند به راحتی بر روحیه کودکان تاثیر بگذارد و به رفتارهای آن‌ها سمت و سو ببخشد. این‌که می‌گوییم «بچه است و نمی‌فهمد» تنها توجیهی برای مجاز جلوه دادن اعمال و رفتار مخرب‌مان است. پس دروغ کلارا ریشه در رفتار خانواده‌اش و طبیعتا جامعه دارد . کلارا انعکاسی از این جامعه به ظاهر مدرن و متمدن است..

3."شکار" مخاطب را از دو جهت متاثر می‌کند. اول این‌که در این فیلم شاهد موقعیت‌های متنوع دراماتیکی هستیم که با پرداخت حساب شده‌شان می‌توانند ما را از لحاظ حسی درگیر و با شخصیت اصلی داستان همراه کنند. دوم هم این‌که این فیلمی است که در پس به تصویر درآوردن داستان مردی که با یک دروغ بچه‌گانه زندگی‌اش تا مرز نابودی کامل پیش می‌رود، بسیاری از رفتارها و میل‌های باطنی مخرب ما انسان‌ها را پیش روی‌مان قرار می‌دهد و در واقع توی صورت‌مان می‌کوبد.

4."شکار" فیلمی است که با تمرکز بر موقعیتی تاثیرگذار، مخاطبش را تحت فشار قرار می‌دهد. برای همین هم هست که هنگام دیدن چنین فیلمی، قرار نیست به ما خوش بگذرد.

5.همانطور که در نقد فیلم DogVille اشاره شد ، جامعه ( و یا انسان های بیمار ) برای نشان دادن و بروز عقده ها ، بیماری های روانی و خشونت های ذهنی شان اغلب نیاز به یک بهانه ، اتفاق  یا شرایط خاص دارند .. در اینجا متهم شدن یک مرد از اهالی یک شهر کوچک به آزار جنسی کودکان ، دستمایه ی بروز این بیماری هاست..


6.انسان مدرن که لوکاس نماد آن است – در این جهان نیمه‌مدرن که بسیار دوست دارد لباس مدرن بر تن کند –  تنهاست. این جهان نیمه‌مدرن خشونت را به عنوان ابزار دفع و مجازات در زیر پوست خود نگه می‌دارد و در زمان مورد نیاز به کارش می‌گیرد...جامعه‌ای که چند روز پیش لوکاس را مهربانانه در‌بر می‌گرفت اکنون او را سنگ‌دلانه به گوشه‌ای می‌اندازد و حتی از آزار فرزند بی‌گناهش لذت می‌برد.
اما جامعه‌ای که خود جرم را می‌پروراند آیا توانایی صدور حکم در قبالش را دارد؟ جامعه‌ای که گاه حتی جرم و  مجرم را به درستی نمی‌شناسد ؟

7.این فیلم برای من کمی شبیه به فیلم Atonement – 2007 بود. از لحاظ فرم  داستانی و طوفانِ بلایی که گاهی دنیای رومانتیک دخترانه-زنانه سر باقی آدم‌ها می‌آورد...

8.«شکار» یک اثر خوب است که  میتواند ( مانند فیلم  DogVille )  مخاطبش را در یک آزمون بازآفرینی فردی قرار می‌دهد..شکار با صراحت، حقایقی را نشان‌مان می‌دهد که هیچ دوست نداریم کسی آن‌ها را به روی‌مان بیاورد..حقایقی که خوب است با پیدا کردن مثال های مخصوص خودمان و شخصی سازیشان به تدریج وارد زندگیمان کنیم..

9.هیچ چیز به آن سادگی که فکرش را می‌کنیم نیست. این حقیقتی است که پلان آخر فیلم هم آن را یادآوری می‌کند. هیچ چیز مثل اولش نخواهد شد و سایه شک تا پایان بر زندگی لوکاس سنگینی خواهد کرد. گویی دوران شکار هیچ وقت سر نخواهد آمد و انسان‌ها هر روز دنبال قربانی تازه‌ای می‌گردند، حتی اگر آن قربانی کسی از نزدیکان خودشان باشد..

The Hunt 2012  

http://bayanbox.ir/view/3439060937574298924/The.Hunt.2012.1080p.BluRay.x264.anoXmous-017546-2016-10-09-18-45-39.jpg



چندهفته پیش تو یکی از پادکست های گمانه ، خبری با این مضمون شنیدم که بی ادبی مثل یه بیماری مسریه..یعنی اگه تو یه جمع از کلمات زشت استفاده بشه، احتمال اینکه سایر آدم های اون محیط هم اینکارو تکرار کنند بسیار زیاده . مثل هر بیماری مسری دیگه ای میشه با ایزوله کردن محیط یعنی ساکت کردن یا بیرون روندن آدم های بی ادب یا ترک کردن محل توسط خود شخص باهاش مقابله کرد.

قصدم توصیه به مودب بودن ( یا نبودن ) نیست چون فکر میکنم هرکس راه خودشو پیدا میکنه ..چیزی که الان به نظرم مهم تره اینه که چطور دقت کنیم تا ( اگه خواستیم ) مودب باقی بمونیم..


تاثیر تدریجی حضور در محیط های مجازی آلوده

معمولا اگه ما در دنیای واقعی با چنین محیط هایی رو به رو بشیم خیلی سریع معذب میشیم و ترکشون میکنیم اما تو دنیای مجازی ممکنه به هردلیلی ( میتونه فقط چند لحظه خندیدن باشه ) به حضورمون ادامه میدیم .

حضور در فضاهایی  که در اونها کلمات زشت به راحتی استفاده میشه ، هرچند تنها به صورت اتفاقی در دید ما قرار بگیره ، باعث میشه کم کم ذهن بهشون عادت کنه و آماده ی استفاده کردن از اون ها بشه..و یک روز به خودتون میاید و میبیند که در لحظات عصبانیت و ناراحتی دارید چه واژه هایی رو به کار میبرید !


چرا بهتره که مودب باشیم ؟

من خوش شانس بودم که در محیط مناسبی بزرگ شدم و تا زمان ورود به مدرسه کوچک ترین آشنایی با واژه های زشت نداشتم..در مدرسه هم این مسئله اونقدرها پر رنگ نبود که تاثیری در دایره ی لغات و شخصیتم بذاره . بعدها هم این شکل از بودن رو مناسب خودم دونستم..

یکی از دلایلم برای این توجه و دقت اینه که همچین شرایطی روتجربه نکنم ( در برخورد با عزیزانم و هر انسان دیگه ای ). برای من بیشتر از خوب یا بد بودن این مسئله ، خوشایند یا ناخوشایند بودنش مطرحه..

بیشتر آدمهایی که میبینیم در شرایط مختلف شخصیت های متفاوتی دارند و در هر محیطی با توجه به جو همونجا  صحبت و رفتار میکنند . هرچند خیلی ها این شیوه رفتار رو جزئی از آداب معاشرت میدونند اما از نگاه من این چیزی جز دورویی ، تظاهر  و نقاب زدن نیست .  در مورد خانم ها نمیدونم اما من در تمام طول زندگیم ، فقط سه مرد مودب (در شرایط های متفاوت ) دیدم . بقیه تنها تظاهر به مودب بودن در جمع های رسمی و خانوادگی میکنند و کافیه ( در یک جمع مردانه قرار بگیرند ) یا به اندازه کافی عصبانیشون کنید تا ببینید چه چیزهایی در چنته دارند..من از این دو رویی و تظاهر حتی بیشتر از بد دهنی متنفرم...


استفاده از چه کلمات یا چه نوع استفاده ای از کلمات بی ادبی محسوب میشه ؟

1.استفاده از کلمات زشت : در هر جامعه و فرهنگ و زبانی یک سری از کلمات و عبارت ها به هر دلیلی تبدیل به واژه هایی  ناخوشاید ، زشت ، رکیک و ممنوعه شده اند .  از نگاه من کلمه ی زشتی وجود نداره ( اگر برای مسخره کردن ، تحقیر ، توهین به کار نرفته باشه ) و این بار منفی و ناخوشاید رو ما به کلمات دادیم ولی به هرحال این وضعیت وجود داره و من هم  استفاده نکردن از این کلمات رو رفتار خوشایند میدونم..

2. استفاده ی ِ زشت از کلمات : اگر واژه ای که تعریف خاصی در دنیای بیرون داره ( و لزوما معنای زشت یا بار منفی ای هم نداره ) با لحنی بد یا با تمسخر ، تحقیر ، توهین و  ... به کار بره .

مثال :حرام زاده. حرام یا حلال زاده بودن کسی دست خودش نیست ، پس حرام زاده بودن چیز بدی نیست همونطور که حلال زاده بودن به خودی ِ خود ویژگی مثبتی برای خود شخص محسوب نمیشه..پس از حرام زاده میشه برای توصیف کسی استفاده کرد ( با بار معنایی خنثی در شرایط خاص ) اما درست لحظه ای که برای خوار کردن کسی  به کار برده بشه تبدیل میشه به ناسزا و بی ادبی...در واقع همین واقعیت رو در صورت لزوم میشه به شیوه ی بسیار بهتری بیان کرد .تمام حرف هم همینه . تا جاییکه میشه مناسب صحبت و رفتار کنیم تا بی دلیل باعث آزردگی و معذب شدن کسی نباشیم .


چطور بفهمم الان در چه وضعیتی قرار دارم ؟

برای تست کردن اینکه تا به حال چه مقدار ذهنتون آلوده شده میتونید آهنگ زیر رو گوش کنید . اگه نمیتونید قافیه ها رو به سادگی در بیارید بهتره پاکش کنید و بار دوم بهش گوش نکنید ، اما اگه قافیه ها به نظرتون آشنا میان (و مودب بودن رو ترجیح میدید) بهتره فکری به حال پاکسازی ذهن و محیط هایی که در حال حاضر درشون هستید بکنید :)


{ Kiosk -Bi Tarbiat }


یادداشت هفتگی (2) - فراسوی نیک و بد : Pin 

یادداشت هفتگی (4) - لق نزدن : Pin 



http://bayanbox.ir/view/2899414396477559408/15.jpg


+لطفا این کتاب را بکارید / ریچارد براتیگان


مرا ببخشید . من جرات اعلام افکارم را از روی پشت بام برای مردم ندارم . من ترجیح میدهم آسایشی هم راه با بی شرفی داشته باشم .. این راه بسیار مطمئن تر است . ضرورت دارد که انسان در این مملکت یا ارباب باشد یا بمیرد .


+جورج اورول / روزهای برمه / زهره روشنفکر



به گمانم وقتی می توانیم مطمئن شویم درست زندگی کرده ایم که با نگاه به گذشته، به پیشانی مان بکوبیم و بگوییم «وااای من چرا اینجوری بودم؟»

این فریادِ "وای من چرا اینجوری بودم" به شما نوید می دهد که نسبت به آن دوره پیشرفت کرده اید. در واقع آنقدر پیشرفت کرده اید که حالا می توانید با اطمینان خودِ قدیمی تان را به سخره بگیرید. به گمانم این اتفاق خوبی است که با دیدن عکس و فیلم های قدیمی یا با یادآوری خاطرات سال های دور یا با خواندن نوشته های خاک خورده، از خودمان شرمنده شویم.

واقعیت این است که هیچ فوق العاده ی امروزی، از ازل فوق العاده نبوده. نویسنده های خوب هم روزی کارشان را از دری وری نویسی های بی ارزش شروع کردند. عکاس های خوب هم زمانی کادرهای داغان می بستند. بازیگرهای خوب هم زمانی مسخره و تصنعی به نظر می رسیدند. راننده های خوب هم یک روزهایی ماشین را موقع راندن خاموش می کردند. آشپزهای خوب هم زمانی غذای شور یا سفت و سوخته روی میز می گذاشتند. زن و شوهرهای صبور هم زمانی سر موضوعات کوچک و به یاد نماندنی از هم عصبانی و دلخور می شدند و اساتید زبان انگلیسی هم یک روز سر کلاس، a b c d می خواندند.
به گمانم دوران نوجوانی و سال های اول جوانی، زمان مناسبی برای حماقت است. زمانی که می توانید از خودتان یک دلقک تمام عیار بسازید و خوشی کنید و به سیم آخر بزنید و متوجه دلقک بودن خود نباشید و ندانید که دارید هر روز اشتباهات بیشتری را به سبد اشتباهاتتان اضافه می کنید. مهم این است که این موضوع را چند سال بعد بفهمید و به پیشانی تان بکوبید. مهم این است که اشتباه بودن کرده هایتان را بپذیرید و برای خودتان سر تاسف تکان دهید و زیر لب تکرار کنید دیگر یک احمق نخواهید بود.
به گمانم کسی که هرگز به سیم آخر نزده و هرگز دیوانگی و حماقت نکرده، نمی تواند یک روز صفت فوق العاده را روی شانه هایش حمل کند. فوق العاده ها از اول فوق العاده نبوده اند. آنها اشتباه کرده اند، زمین خورده اند، زخمی شده اند، اشک ریخته اند، بلند شده اند، فکر کرده اند، خودشان را به سخره گرفته اند، جاده را عوض کرده اند، تلاش کرده اند و بالاخره به جایی رسیده اند که حالا هستند.
شرمنده نباشید. عکس ها و اسناد قدیمی را دور بریزید و دوباره شروع کنید. همیشه برای عوض کردن جاده وقت هست.


+آنالی اکبری



بـا دسـت ِ بـلــورین تـو پنجـه نـتــوان کـرد

رفتیـم دعـا گفـتـه و دشنـام شنیده...
 
{ سعدی }


http://bayanbox.ir/view/5086496977914102831/xt2p-photo-2016-10-27-11-34-57.jpg


+بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده...

+{ماندانا خضرایی - بزن باران}



http://bayanbox.ir/view/2471484009506450708/28735fadd9df166697d850b9165b31e4.jpg


داستان در اواسط دهه 60 شروع شد.یعنی در دوران پاکسازی بزرگ که طی آن رهبران اصلی "انقلاب" برای همیشه از میان برداشته شدند.تا 1970 هیچ یک از آنها جز "ناظر کبیر" جان سالم به در نبردند.جز او بقیه به عنوان خائن و ضد انقلاب معرفی شدند . گلداشتاین (رهبر مخالفان!) فرار کرده و جایی که هیچکس خبر نداشت پنهان شده بود.
از بقیه هم چند نفری غیبشان زده و اکثریت پس از محاکمات علنی محیرالعقول و اقرار به جنایات از دم تیغ گذشته بودند.به جاسوسی برای دشمن ،اختلاس اموال عمومی،کشتن چندین عضو مورد اعتماد حزب، توطئه علیه رهبری ناظر کبیر، اعمال خراب کاری که منجر به مرگ صدها و هزارها نفر شده بود اقرار کرده بودند.

همگی توبه نامه های بالا بلند در تایمز نوشته به تحلیل دلایل اشتباه کارهای خود پرداخته و قول داده بودند جبران مافات بنمایند..


1984 / جورج اورول / ترجمه : صالح حسینی



آه ، مارشا !
دوست دارم زیبایی بلند و بلوندت را
در دبیرستان درس دهند
تا بچه ها بیاموزند که خداوند
مثل موسیقی زیر پوست می زید
و آواهایش ارغنونی از جنس آفتاب را می ماند...

دوست دارم کارنامه های دبیرستان این چنین باشد :

بازی با چیزهای لطیف و بلورین : A
جادوی کامپیوتری  : A        
نامه نوشتن به کسانی که عاشقشان هستی : A
پی بردن به زندگی ماهیان : A

زیبایی بلند و بلوند مارشا : +A    !


+لطفا این کتاب را بکارید / ریچارد براتیگان



می‌دانی گاهی خواسته‌ای در آدم شکل می‌گیرد که ذهن و دل را مشغول گرفتار می‌کند. بعد وقت، پول و انرژی صرف می‌کنی تا بروی و به آن‌چه که می‌طلبیدی برسی و رسیدن می‌شود اول دردسر. به خودت نگاه می‌کنی و می‌فهمی میان آن خیال و این واقعیت هیچ سازگاری نیست، لذتی که پنداشته بودی در چیزی که محقق شده یافت می‌نشود و اصلا به هوای باغ و بستان از برهوتی بدآهنگ سر در آورده‌ای... آدم این وقت‌ها هم نومید می‌شود و هم خودش را بابت تمام آن هزینه‌ها که داده ملامت می‌کند و می‌پندارد آن زمان یا پول هدر رفته است.
این‌جاست که گمانم برخطاییم. وقتی می‌کوشی به چیزی برسی و بعد با پوچی آن موقعیت مواجه می‌شوی، چیزی را هدر نداده‌ای. این وقت و پول و رمقی که تلف شده به نظر می‌رسد، بهایی است که پرداخت کرده‌ای تا جانت را از سراب حسرت آزاد کنی و فکر کن عزیز من که چقدر ناخوشایند و تلخ می‌بود اگر تا همیشه به صلیب آن خواسته مصلوب می‌ماندی و نمی‌فهمیدی که این حسرت، پستۀ بی‌مغز است. درونش هیچ است و جز هیچ نیست. فکر کن چه غم‌انگیز می‌بود اگر که می‌گذاشتی هیچ تو را یک عمر اسیر خویش نگه دارد.
فکر کردم با خودم که کاش کسی به وقت تردید کنار آدم باشد تا برایش بگوید به دنبال شوقت برو زیرا که عاقبت سرگردانی در بادیۀ شوق ، یا لذت است یا آزادی...


لئونارد ( رابرت دنیرو ) : باید به همه بگیم ، باید به اونا یادآوری کنیم ، باید بهشون یادآوری کنیم که چقدر خوبه .

دکتر سِیر ( رابین ویلیامز ) : چی چقدر خوبه لئونارد ؟

لئونارد : روزنامه ها رو بخون ، چی نوشته ؟ فقط بدی ، همه اش بدی . مردم فراموش کردند زندگی چیه ، فراموش کردند زنده بودن به چه درد میخوره . باید به اونا یادآوری کنیم که میتونن چه چیزهایی داشته باشند و ممکنه چه چیزهایی رو از دست بدند . اون چیزی که من احساس میکنم ، لذت زندگی ، هدیه زندگی ، آزادی زندگی شگفتی زندگی...



Awakenings - 1990


http://bayanbox.ir/view/6329045268621592345/ddb4c4148caa264fae697c2b2783f1ac.jpg


+ دیدن رابرت و رابین کنار هم جالب بود..موقع تماشای فیلم به طرز جوگیرانه ای دلم میخواست مشغول این کار بودم ! از اون شغلایی که حس زندگی کردن بهت میده..حس زندگی دادن..هرچند گاهی باید طاقت تماشای پژمردن گل هات هم داشته باشی..

Awakenings فیلم خوبی بود... و تبدیل به یکی از تجربه های الهام بخش زندگیم شد..



http://bayanbox.ir/view/7569275570778562248/f874979eb2402b8f40b070c34233a55e.jpg


این فیلم به روند درمان و بیداری تعدادی از مبتلایان روان‌گسیختگی کاتاتونی میپردازد . این بیماری نوعی از روان‌گسیختگی است که شخص مبتلا به آن دچار اختلالات حرکتی شده و گاهی تا مدتی طولانی بدون حرکت یا صحبت کردن ثابت میماند اما در برخی موارد دیگر افراد حرکات هیجانی یا بیش‌فعال از خود نشان می‌دهند..



میم یک‌بار برایم گفت شرط رسیدن به بلوغ روانی، کنار آمدن با خواستن و نشدن است، تاب‌آوردنِ طلبیدن و نداشتن . حق داشت.. این شرط لازم است برای بالغ بودن اما به گمانم کافی نیست چون بیشتر از آن تلخ است که بشود در دراز مدت تحملش کرد. کفایتش گمانم آن‌جاست که یاد بگیری نه فقط نبود آن‌چه را که می‌خواستی تحمل کنی، که بیاموزی از چیزی که هست هم لذت ببری.
اینجا که ایستاده‌ام و به مسیر آمده نگاه می‌کنم می‌بینم همیشه در جستجوی خوشی بوده‌ام و دل‌خوشی انگار که از من مدام گریخته است. حالا این چند وقته ذهنم به جای خوشی جستن، روی خوشی ساختن متمرکز است. در آن اولی چیزی از بیرون باید به بودن کنونی تو اضافه شود تا شادمانی پدید بیاید. در خوشی ساختن اما همین که هست را بازآرایی می‌کنی، یاد می‌گیری جور دیگری نگاهش کنی و ذره‌ ذره لذت می‌سازی بعد چشم باز می‌کنی و می‌بینی شادمانی چگونه آهسته و آسوده در رگ‌هات راه می‌رود.
فکر می‌کنم یک‌جایی آدم باید از تعقیب کردن و جستن نیک‌بختی دست‌بردارد و باور کند گشایشی اگر که هست نه در آن جزیرۀ رویایی نامریی که همین‌جاست که ایستاده ای..



+ چرا خودت هیچ وقت ازم دعوت نکردی؟
-...من، آه .. آخه فکر نمیکردم تو این رو بخوای..

+خودت چی می‌خواستی؟
-من فقط می‌خوام تو خوشحال باشی..

+متوجه نیستی، چارلی؟  نمی‌تونم این رو احساس کنم ...حرف قشنگ و خوبیه، ولی نمیشه دست رو دست بذاری و ...زندگی همه رو بر زندگی خودت مقدم بدونی  و فکر کنی این عشق محسوب میشه..من نمی‌خوام عشق دست‌نیافتنی کسی باشم..


The Perks of Being a Wallflower 2012


http://bayanbox.ir/view/4317409104768528864/bf8794d3f7dc01c7293602943fadf08c.jpg



+ چرا بعضی از آدم‌های خوب زوج اشتباهی رو انتخاب میکنن؟
-فکر میکنم ما عشقی رو می‌پذیریم که تصور می‌کنیم لایقش هستیم

+می‌تونیم کاری کنیم بفهمن لایق عشق بیشتری هستن؟
-می‌تونیم سعیمونو  بکنیم..


The Perks of Being a Wallflower 2012


http://bayanbox.ir/view/8214241302418736221/78fa2698229b2a695ffd66381b6439be.jpg



در آن لحظه که به زندگی اجازه می دهیم بی معنی باشد،

زیبایی خاصی نهفته است..



http://bayanbox.ir/view/3390171710079089764/53a6c8a032e77f6885564b431b95c6c9.jpg