دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!


http://bayanbox.ir/view/3765553579856298355/1372954922-0.890138001281775989-pixnaz-ir.jpg



رکورد تحمل اینجا ، تا جایی که من میدونم در دستان آریاناست : ) قدیمی ترین خواننده ی فعالی که میشناسمش..از وقتی که در بلاگفا مینوشتم بود..اون زمان خودش هم وبلاگ داشت و مینوشت اما به دلایلی تصمیم گرفت ادامه نده ، که امیدوارم وقتی صلاح دید برگرده به دنیای وبلاگ نویسی..

حضورش همیشه برای من امیدبخش بوده و کامنت هاش هم مفید و به موقع..یه ارتباط نسبتاً طولانی که برای من خیلی ارزشمند و دوست داشتنیه..

میدونم برای رسیدن به هدف هات تلاش میکنی..پس فقط برات ادامه همین تلاش ها آرزو میکنم..

امیدوارم در درس و کنکور و کار و مهم تر از همه سفرهایی که در پیش خواهی داشت همونطور که میلته و براشون برنامه داری پیش بری..

تولدت مبارک دوست خوبم : )


تلخ کنى دهان من ، قند به این و آن دهى ؟
نم ندهى به کشت من ،  آب به این و آن دهى ؟

{ مولانا }


+این آهنگ از فریدون فرخزاد عزیز رو مدت ها پیش آپلود کرده بودم اما اینجا قرار ندادم..چرا ؟ مسخره ست اما نمیخوام چیزی که دوسش دارم مورد دوست داشتن واقع نشه !

حالا که پابند تو هستم میگریزی..پابند ِ لبخند تو هستم میگریزی ؟

+{ Fereydoon Farokhzad - Migorizi }


اگه نویسنده بودم و میخواستم یه داستان بنویسم قطعاً کتابی شبیه خداحافظی گاری کوپر مینوشتم..درخشان ترین رمانیه که تا به حال خوندم . از اون توصیفات طولانی و به درد نخور ، از اون حرف های تکراری و بی معنی ، از اون بدیهیات حوصله سر بر باقی کتاب ها اثری نیست..هرچی هست حرف تازه ست . بارها و بارها موقع خوندنش ، دست از خوندن کشیدم ، کتابو روی قفسه سینم گذاشتم ، به  نقطه ی نامعلومی خیره شدم و با لذتی قطع نشدنی مشغول فکر کردن به حرف های تازه ای شدم ، که خونده بودم .



فکر میکنم امکانش هست که آدما رو تو موقعیت های خیلی خیلی ساده هم شناخت..تو اون لحظاتی که یه بخشی از شخصیت سرکوب شدشون مثل یه آتشفشان ، بووووم میزنه بیرون..
خیلی خوش شانسی اگه قبل از جدی شدن روابطت با یکی از لحظات بووووم رو به رو بشی..اونجاست که تازه میفهمی چه خبره و قراره با چی مواجه بشی..
مشکل اینجاست که یادمون میره . در مورد خودم حرف بزنم یادم میره اون لحظه چه احساسی داشتم از شنیدن اون حرف یا دیدن اون واکنش..نمیدونم چرا اینقدر راحت نه تنها آدما رو میبخشم که کارها و حرفا و عکس العمل هاشونو فراموش میکنم ( در مورد خودم هم ، با وجود پیشمونی از رفتارهای زشتم ، میبینم که اشتباهاتمو تکرار میکنم و این مشخص میکنه تغییر نکردم و فقط مشکلاتمو پنهان میکنم)
امشب یه فایل word باز کردم و اسم تمام آدمهایی که به شکل جدی تو زندگیم حضور دارن نوشتم..میخوام نقاط عطف رابطه مون و  تمام حرف ها و رفتارهای مهمو توش ثبت کنم..
خوبی ها و مهربونی ها و از خودگذشتگی ها و از طرف دیگه بدی ها و زشتی ها ، نامهربونی ها و خودخواهی ها رو..هم کارها و رفتارهای اونها هم عکس العمل خودم و بالعکس..

این باعث میشه از هر رابطه یه سابقه وجود داشته باشه و دیگه بر اساس اتفاقات و احساسات زودگذر تصمیم گیری نکنی..نگاه بلندمدت به هر رابطه ای میتونه خیلی کمک کننده باشه..چه در پاک کردن و چه در ساختن..

مناسب تر اینه که آدمهایی که دوستشون نداریم رو از زندگیمون پاک کنیم اما آدم های زیادی هستن که در یک برهه از زندگی به خاطر داشتن روابط خانوادگی یا کاری نمیتونیم حذفشون کنیم..

میخوام کینه و نفرت و خشم و حرصم از رفتارهای بد تکرارشونده این آدما حفظ کنم..این باعث میشه در آینده این روابط تصمیمات بهتری بگیرم و فرصت چندباره ی بیهوده به کسی ندم..

درست اینه که تغییرات مثبتشون رو هم ثبت کنی ولی بهتره با تکرار نشدن رفتارهای بد با خوش خیالی فکر نکنی تغییر کردن و گرنه با بووووم بعدی حسابی تو گند و کثافتشون غرق میشی..



آن ها از آموختن زبان گریزان بودند و سعی میکردند تا از دام هایی که با کلمات همراه است جان سالم به در ببرند . چون کلمات همیشه مال دیگران است . یک جور میراثی که مثل آوار روی آدم خراب میشود . چون آدم همیشه به زبانی حرف میزند که ساخته دیگران است . در ایجاد آن هیچ دخالتی نداشته و هیچ چیزش مال خودش نیست..


+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی


تنها چیزی که مهم است این است که در ازدیاد نفوس شرکت نکنی. آدم حکم پول را دارد. هر قدر مقدارش بیشتر، ارزشش کمتر. امروز چیزی که هیچ ارزش ندارد جوان بیست ساله است..

+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی


ویژگی های اصلی هر ملیت را میتوان با مست کردن یک مرد از آن کشور پیدا کرد..


+از سکس تا فرا آگاهی | اوشو | محسن خاتمی

 

تو اجازه میدی یه نفر با یه همچین بلیطی پرواز کنه ؟


Chungking Express 1994 | Wong Kar-wai


http://bayanbox.ir/view/2216727106796673904/Chungking-Express-1994-720p-BrRip-Unknown-30NAMA-143090-2017-05-11-15-45-15.jpg


http://bayanbox.ir/view/6690349480926198596/Chungking-Express-1994-720p-BrRip-Unknown-30NAMA-142996-2017-05-11-15-45-11.jpg


http://bayanbox.ir/view/4900696136385715475/Chungking-Express-1994-720p-BrRip-Unknown-30NAMA-143132-2017-05-11-15-45-17.jpg


http://bayanbox.ir/view/6720024076894307063/Chungking-Express-1994-720p-BrRip-Unknown-30NAMA-143109-2017-05-11-15-45-16.jpg


http://bayanbox.ir/view/4129813960662837424/Chungking-Express-1994-720p-BrRip-Unknown-30NAMA-143172-2017-05-11-15-45-19.jpg


http://bayanbox.ir/view/6335837560009172504/Chungking-Express-1994-720p-BrRip-Unknown-30NAMA-143159-2017-05-11-15-45-18.jpg



نامه ( ای که برای خداحافظی و ترک کردنم نوشته بود ) نخوندم

برای درک بعضی چیزها نیاز به زمان هست ، نه کلمات..


Chungking Express 1994 | Wong Kar-wai


http://bayanbox.ir/view/6135798265248659395/Chungking-Express-1994-720p-BrRip-Unknown-30NAMA-131214-2017-05-11-15-33-42.jpg


شناختن یه نفر هیچ فایده ای نداره

آدما عوض میشن...


Chungking Express 1994 | Wong Kar-wai

 

http://bayanbox.ir/view/2924381949772098608/ad8b9d23d72fed7f5357619eebf89f19.jpg


ساعت‌های زیادی از پنجره به بیرون نگاه کردن، اگر پنجره‌ای نیست به دیوار زل زدن، قدم زدن، مردم را زیر نظر گرفتن، بسیار سیگار دود کردن، در حد مرگ قهوه و چای نوشیدن، نظربازی کردن، به خدایان مرده متوسل شدن، توی کتاب‌ها گشتن، در کتابفروشی‌های کر و کثیف کتاب‌های پر از خاک و خُل را ورق زدن، به آشغال‌ها نگاه کردن، درون را انباشتن از هر چیزی، به کلمات مختلف فکر کردن، حسابی خندیدن، حسابی نوشیدن، حسابی گشتن، حسابی بوییدن، حسابی خوابیدن، حسابی بی‌خوابی کشیدن، درگیر عین شن قاف‌های ناکام شدن، با دیوهای ذهن جنگیدن، عکس‌های بی‌شماری ورق زدن، به موسیقی‌های خالتوری گوش دادن، به گالری‌ها رفتن و با بدبینی به تابلوها نگاه کردن، توی جاهای ناشناخته قدیمی یا مرموز پلکیدن، به پرواز مگس‌ها دقیق شدن، باد را دیدن، نور مسی خورشید را بلعیدن، فیلم‌ها هندی تماشا کردن، به صداهای ریز توجه کردن، توهم دیدن روح و جن پیدا کردن، روزنامه‌ها و مجله‌های زرد خواندن، در افسردگی و سرخوشی غرق شدن، در تنهایی ماندن و ماندن و تنهایی را بلعیدن، حبس کردن خود در اتاق، با دوستان دعوا کردن، قهر کردن با همه، آشتی کردن با دشمنان، تخته‌نرد یا شطرنج بازی کردن، توی کافه‌های پرت سرک کشیدن، فال گوشِ حرف‌های بی‌سروته مردم ایستادن، الکی خوش بودن، اندوه ثروت‌مندان را خوردن، غم شکم‌پرستان را خوردن، حسابی تن‌آسایی کردن، بی‌نهایت عشق‌ورزی کردن، بی‌نهایت بوسیدن، بی‌نهایت در تبِ آغوش زیبارویان سوختن، عاشق پیاده‌رو شدن، با سایه‌های آسفالت طرح دوستی ریختن، زنده‌گی را مثلِ خاکسترِ سیگار تکاندن، سیگارهای جدید کشیدن، گراس را امتحان کردن، با فاحشه‌ها وقت‌گذراندن، حیف و میل کردن پول‌های قرضی، هدر دادن پس‌انداز، در آرزوهای پر از سراب غوطه خوردن، یبس شدن، آب بسیار خوردن، تب کردن، مسخره بازی در آوردن در جاهای جدی، از هزل و هجو لذت بردن در مراسم خاکسپاری، گربه‌وار پرسه زدن در پاساژها، از فرط خستگی توی جوی افتادن، از هر چه کتاب و نوشته است متنفر شدن، شب‌ها بیدار ماندن و یللی تللی کردن، روزها را به عیاشی گذراندن، هدر دادن خون در مرکز اهدای خون، هدر دادن را هدر دادن، به خدا شک کردن، با شیطان طرح دوستی ریختن، و این دوستی را دور انداختن، با غرور به خدا پناه بردن، فرهنگ لغت را پاره کردن، قلم را شکستن، کاغذها را مچاله کردن، تلفنی با زنان شوهردار لاسیدن، به بکارت‌های بر باد رفته فکر کردن، شراب ویسکی ودکا آبجو عرق‌سگی و... نوشیدن، مسهل خوردن و با توالت ازدواج کردن، هر چه بیشتر حمام نکردن، هر چه بیشتر اصلاح نکردن، زیر دوش ساعت‌ها ایستادن یا توی وان خود را غرق کردن و قبل از مردن سر بر آوردن، با کاغذهای سفید هواپیما درست کردن و انداختن‌شان توی آسانسور، سگ ولگردی را بغل کردن و حسابی گریستن، در شلوغ‌ترین خیابان شهر آه بلندی کشیدن تا احتمالا به نوشتن مشرف شدن در غیر این صورت از سر گرفتن این دوره تا ابد.


+مصطفی فلاحیان


هرگز نمیتوانی بفهمی که واقعا چقدر به چیزی اعتقاد داری تا زمانی که درست و غلط بودنش مسئله ی مرگ و زندگی بشود . اینکه باور داشته باشی یک طناب سفت و محکم است کار آسانی ست . تا وقتی که از آن فقط برای بستن یک جعبه استفاده میکنی..

ولی فرض کن که مجبور بشوی با آن طناب از بالای یک پرتگاه آویزان شوی..آنگاه برای اولین بار کشف نمیکنی که چقدر به آن طناب اعتماد داری ؟

A Grief Observed | C. S. Lewis


آدم اغلب درگیر همون چیزهاییه که دائماً مسخره یا تحقیرشون میکنه..

+عقده هام


از بالا و پایین رفتن و پلکیدن میان شاخه ها خسته شده بود . دیگر هیچ چیز خشنودش نمیکرد . نه شکار ، نه عشق های گذرا و نه کتاب . حتی دیگر نمیدانست دلش به راستی چه میخواهد ..


+بارون درخت‌نشین | ایتالو کالوینو | بازگردان مهدی سحابی | انتشارات نگاه


غیرقابل تحمل ترین چیز برای من در دنیا نگاه کردن به تیک های عصبی دیگرانه..یعنی زمانی که متوجه تیک آزاردهنده ای در کسی بشم اون رابطه برای من تموم شده به حساب میاد.. حتی با وجود اینکه میدونم این چیزها خیلی دست خود آدم نیست ( هرچند باید بهش آگاه بود و همینطور دنبال درمان )

از طرف دیگه باید به خودم هم نگاه کنم..نمیدونم تیک دارم یا نه..احتمالا باید دیگران در این مورد توضیح بدن ، با وجود پرسیدن چیزی نشنیدم ولی موضوعی نیست که معمولا کسی در موردش حرف بزنه چون ناراحت کننده ست.. تنها رفتار تیک وار و نیمه ارادی که تو خودم دیدم تکون دادن مکرر و عصبی پاها موقع نشستن یا خوابیدنه..که تو 70% آدم های اطرافم هم دیدمش و چون شایع تره شاید کمتر دیده بشه و کمتر هم آزاردهنده باشه..احتمالا یه مکانیسم برای تخلیه تنش باشه..تقریباً تونستم کنترلش کنم..

+تیک به حرکات عود‌کننده، سریع و هم شکلی گفته می‌شود که معمولا به صورت غیرارادی یا بهتر است بگوییم نیمه‌ارادی اتفاق می‌افتد و شروعی ناگهانی دارد.

+سندرم پاهای بی قرار یه بیماری دیگه با نشانه های متفاوته ولی مناسب ترین اسمی بود که به ذهنم رسید !


هر تب و تابی، از نیاز ژرف تری خبر می دهد که برآورده نشده است، نشانه ی کمبودی است. نیاز کوزیمو به داستان گویی نیز نشان می داد که او چیز دیگری را جستجو می کند. هنوز عشق را نمی شناخت. بی شناخت عشق تجربه های دیگر به چه کار می آید؟ بدون شناختن مزه ی زندگی، به خطر انداختن آن چه سودی دارد؟


+بارون درخت‌نشین | ایتالو کالوینو | بازگردان مهدی سحابی | انتشارات نگاه


یا ترک گل لعل همی باید گفت..

یا با الم خار همی باید ساخت !

{ سعدی }



حسن آقای روحانی..این حقیقت دارد که تو هیچ وقت از آن دست سیاست‌مدارهایی نبودی که من دوست‌شان دارم. نه شبیه مصدق اسطوره‌‌وار بودی، نه مانند بازرگان صاحب اصول ؛ نه شبیه خاتمی روشن‌فکر و نه مانند میرحسین مقاوم. چهار سال پیش فرض کردم که تو خیر الموجودینی، تنها انتخاب ممکن تا بشود به منهدم نشدن این کشور امیدوار ماند. یادم هست که نومید رای دادم و یادم هست که هیچ‌وقت حاضر نشدم رییس‌جمهور صدایت کنم، رییس‌جمهورِ من یکی تمام این سال‌ها در بن‌بست اختر محصور بود.
حالا اما بعد از گذشت این سالیان می‌خواهم بگویم کاری که تو به اتفاق جواد ظریف و بیژن‌زنگنه در چهار سال گذشته انجام دادید، چیزی شبیه معجزه بود. شما یک ماشین در حال سقوط به دره تحویل گرفتید و نه فقط توانستید جلوی فاجعۀ سقوط و فروپاشی را بگیرید که قادر شدید ماشین را به سمت بالا بکشانید. شما توانستید تورم پنجاه درصدی را به نه درصد تقلیل دهید، رشد اقتصادی منفی را به رشد مثبت تبدیل کنید، اجماع جهانی علیه ایران را بشکنید، شر تحریم‌های گزنده را از سر این کشور کم کنید، سهم نفتی ما در اوپک را احیا سازید، از سنگینی جو امنیتی بکاهید و... اینها همه در حالی رخ داد که قیمت نفت نسبت به دوران معجزۀ هزارۀ سوم به کمتر از یک سوم کاهش یافته بود، دل‌واپسان یک‌روز می‌خواستند وزیر مملکت را زیر بتن دفن کنند و روز دیگر از دیوار سفارت عربستان بالا می‌رفتند، ترامپ بر سر کار آمد و بر طبل تشنج کوبید و...
این روزها دوباره ایام انتخابات است. رقبا از آسمان طبق طبق وعده نازل می‌کنند. دروغ است که چون رگبار بر ما می‌بارد: یارانه سه برابر و کارانه پرداخت و زباله برق‌ساز و شغل مهیا... تو اما دروغ نمی‌گویی، می‌دانی این میهن، رمق این قبیل تاخت‌و‌تازها را ندارد. می‌‌دانی جز بهبود بخشیدن آهسته اما مستمر شرایط کسب‌وکار، هیچ راه نجات دیگری نداریم و همین دانستن انگار که خلع‌سلاحت کرده، خسته‌ای گویا، حیران به دهان آنان نگاه می‌کنی که  وعده از پی وعده می‌دهند، بی پشتوانه؛ دروغ از پی دروغ می‌گویند بی شرمساری.
این همه نوشتم که بگویم به اندازۀ یک رای از آن هجده میلیون رای، مایلم از تو بخواهم آن روزها را به یاد بیاوری که حقوق‌دان بودی و برابر سرهنگ‌ها سینه‌سپر کردی تا ما را از شر گازانبر در امان نگه داری. می‌خواهم که آن روزها را به یاد بیاوری و دوباره همان بشوی که به کلید تدبیر و امید مجهز بود و بانی امیدواری برای ملتی شد. ما به همان حسن‌روحانی محتاجیم تا دوباره بتوانیم با افتخار پشت‌سرش جمع شده و یک‌پارچه گردیم تا این ملک را از طوفان‌های در پیش رو عبور دهیم. لطفا باز همان باش که در تاریک‌ترین لحظات چهل سال گذشتۀ این کشور شجاعانه از نور گفت و امیدوار ماند. از یاد مبری کاش که در این وانفسا، تو دقیقا همان سیاست‌مداری هستی که ایران ما به آن احتیاج دارد: واقع‌بین، باهوش، توسعه‌گرا و منعطف.لطفا ناامیدمان نکن آقای رییس‌جمهور .


+امیرحسین کامیار


از این همیشه در دسترس بودن و دم دستی بودن امروزی خوشم نمی آید..دلم میخواست گم تر باشم و رسیدن به من دشوار باشد . آنقدر که اگر کسی مرا خواست پیدایم نکند..و اگر باز هم خواست پیدایم نکند.. و اگر باز هم میخواست ؟..اینبار خودم ، با کمال میل ، به سمتش پرواز کنم..
نمیخواهم جمله ی مزخرف ِ " آدم ها وقتی برای چیزی سختی کشیده باشند قدرش را خواهند دانست" را بگویم..دلم میخواست کسی باشد که قبل از سختی کشیدن ، از همان اول هم ، قدرم را بداند...